#دوست_دارم_تو_چی_پارت_38
ماشین به حرکت دراومد. روبه مستعان کردم و گفتم:
_کی میرسیم؟
مستعان: یه ساعت دیگه.
سرم و تکون دادم و چشمم و بستم. با خونوادم خیلی وقته حرف نزدم سیم کارتمم عوض
کردم.حتما خیلی نگرانم شدن خونوادم.هعی.سندو گرفتم باید برم.نمیتونم خودم و واسه یه
خلافکار به دردسر بندازم. تا وقتی که برسیم چشمام و بستم و به همین مسائل فکر کردم .
مستعان: پیاده شو.
به حرفش گوش کردم و اومدم پایین. خونه ای ویلای تو کوچه بسیار خلوت بود. حتی ماشین
زیادی هم تردد نمیکرد ولی خونه بزرگی بود. زنگ خونه زده شد و بعد ازشناسایی پسرا
وارد حیاط شدیم. باصدای جیغ دختری دومتر توجام پریدم. نگاهم سمت دختره رفت.اوه !
این چرا مثل زورو داره میاد طرف ما؟ )واسه این میگم زورو که یه شنل مشکی رنگ
پوشیده بود(.زرتی اومد و از گردن مستعان اویزیون شدو ..*.. خیره نگاهش
کردم؟ این چیکار کرد؟ )وجدان بی وجدان: به توچه .باورت شده شوهرته؟(
جدیدا وجدانم یه خورد با عقل شده.قیافه معمولی به خودم گرفتم و جلوتر از اونا وارد خونه
شدم بدون اینکه منتظرشون بمونم به سمت گوشه ترین قسمت سالن رفتم. روی صندلی
نشستم. همینطور که داشتم مهمونارو آنالیز میکردم خیره موندم. این؟اینجا چیکاره میکنه؟
وای خدا میلاد اینجاس چرا؟؟. سنگینی نگام و حس کرد اونم مثل من چشماش گشاد شده
بود. به سمتم اومد و بدون هیچ حرفی بغلم کرد.خواستم از بغلش بیام بیرون اما بچه هارو
دیدم دنبالمن خصوصا مستعان. چیزی نگفتم و همینجوری بغل میلاد موندم.واسه طبیعی
بودن نقشم چشمم و بستم بعد از چند ثانیه دستم کشیده شد که آخم دراومد. با غضب به
مستعان نگاه کردم اما اون نگاهش سمت میلاد بود.
میلاد: این کیه هدیه؟
قبل از اینکه دهنم و باز کنم مستعان گفت:
_شوهرشم اوکی؟
منتظر جواب نموند و دستم و کشید.به سمت دیگ سالن برد.
مستعان: شما سه تا کنار هم بمونید ما میایم.
سری تکون دادیم و با دخترا نشستیم کنار هم .
romangram.com | @romangram_com