#دوست_دارم_تو_چی_پارت_37

آرمین سکوت کرد .متعجب نگاهش کردم و گفتم:
_همون که آدم مصرف کنه آدمخوار میشه؟
آرمین سری تکون داد و گفت:
+ آره. و اینکه از کشور چین میخواد صادر شه به ایران.
کوروش: ولی ما قرارمون این بود جلو قاچاق و بگیریم این مواد مخدر جدیدو چیکار کنیم؟
کلافه از شیشه ماشین بیرون و نگاه کردم. امشب باید سر از کار میثم در بیارم.
_کوروش به دخترا زنگ بزن تا ۹ شب حاضرشن.
کوروش باشه ای گفت. به سمت پاساژ حرکت کردیم و بعد از خرید لباس واسه دخترا
اومدیم بیرون. ساعتای نزدیک ۹ رسیدیم خونه.اینجا چخبره؟
"هدیه"
_اوف. بهار چه سسکی شدی!
هانیه لب ورچید و گفت:
_پس من چی؟
چشمکی زدم و گفتم:
_ بیا بریم اون پشت نظر بدم.
سه تای خندیدیم یهو بهار بلند شدو آهنگ سنی دیلر حامد پهلان و پلی کرد. جوگیر شدم و
صداش و زیاد کردم . شروع به رقصیدن کردیم و پشت پا میرفتیم درحالی که سه تای
دست همو گرفته بودیم نگام به ورودی افتاد. اوه شت! سریع خودمونو جم و جور کردیم.
قیافشون پکر بود چرا؟ کوروش جعبه ای و به بهار داد.
کوروش: سریع لباستونو بپوشید بریم.
باشه ای گفتیم و رفتیم بالا. اوممم خب کدوم مال من؟
در جعبه رو باز کردیم. لباس زرشکی ماکسی بود که خیلی خوش دوخت بود بدون توجه به
دخترا برداشتمش و سری پوشیدمش .نگاهی به آیینه قدی انداختم.اوم بدک نشدم. بهارو هانیه
ام مثل لباس من تنشون بود اما بهار نخودی و هانیه فیلی رنگش. از اتاق زدیم بیرون.
همزمان با ما پسرام اومدن. اوم پسرا کتاشون مشکی و فقط کرواتشون و با لباس ما ست
کردن. بدون هیچ حرفی از خونه زدیم بیرون .من ومستعان تو ماشین مستعان و هانیه و
ارمین و بهار و کوروش هرکدوم تو ماشینای خودشون نشستن.

romangram.com | @romangram_com