#دوست_دارم_تو_چی_پارت_36
زدیکش شدم و نیشگونی از بازوش گرفتم که اخم کرد.
_غذا حاضره؟
کوروش: بله بفرمایید.
به سمت اشپزخونه رفتیم کی وقت کردن انقدر با سلیقه بچنینن؟ بعداز خوردن غذا ارمین
گفت:
_فردا کلی کار داریم. برید استراحت
باشه ای گفتیم و به سمت اتاقا رفتیم هر سه تامون یه جا خوابیدیم لحظه اخر فقط یادم بود که
بهار گفت:
_مسواکم کجاس؟
فرصت جواب دادن نداشتم و خوابم برد.
"یه هفته بعد"
"هدیه"
هانیه: باید خوشحال باشیم که میثم اعتماد کرد بهمون.
_ چی چی و خوشحال باشیم؟
بهار: بسه بچه ها.بلاخره که باید می رفتیم. حالا پاشید برید حموم بریم بیرون خرید.
سری تکون دادیم و متفرق شدیم.
"مستعان"
به قیافه بهت زده آرمین نگاه کردم. از صبح که از خونه میثم اومده بیرون چیزی نمیگه.
_ اَه.بسه دیگه از صبح زل زدی به روبه رو.
کوروش حرفم و تایید کردو گفت:
+راست میگه دیگه. بگو چی شده؟
آرمین نفس عمیقی کشیدوگفت:
+ما واسه چی اومدیم تو ماموریت؟
کوروش: خب واسه اینکه جلوی قاچاق اشکان و بگیریم.
آرمین: من چند روز پیش رفتم خونه میثم واسه اولین بار تونستم وارد اتاقش شم. خودش
دسشویی بود. یه برگه بزرگ رو میزش بود که انگلیسی چاپ شده بود و کلی امضا پاش
بود داشتم میخوندم متن و رسیدم به یه جای که نوشته بود فالاکا.
romangram.com | @romangram_com