#دوست_دارم_تو_چی_پارت_33
دوستام چی؟
هعی هرچه بادا باد. سیفون و کشیدم و بعد از شستن دستم از دسشوی اومدم بیرون.
هانیه: اون تو چیکار می کردی صدای پسرا دراومد.
_به من چه!
بهار: زر نزن لباستو بپوش بریم.
باشه ای گفتم .خیلی سریع مانتوم و پوشیدم . چمدونامونو به زور دستمون گرفتیم و از اتاق
اومدیم بیرون.
آرمین: اوه چه خبر؟ این همه رو چجوری جاش بدیم؟
پشت چشمی نازک کردم و گفتم:
_وسایلامونه تازه بضیاشونو برنداشتیم.
مستعان خیلی جدی گفت:
_فقط مسواک و خمیر دندون و گوشیتونو بیارید.
بهار: عه.یعنی چی؟ لباس چی بپوشیم؟
کوروش کلافه پوفی کشید که دلم میخواست بزنم تو دهنش.
کوروش: واستون لباس میخریم اوکی؟
نقطه ضعف بهار خرید بود خصوصا خرید لباس. نگاش کردم. نیشش تا گوشش باز شده
بود. با غضب به بهار نگاه کردم .
_من از خیر یه دونه لباسمم نمیگذرم.
مستعان ابروش و انداخت بالا و گفت:
+دوباره بگو؟
زل زدم تو چشماش و گفتم:
_با اینکه حرف و به آدمیزاد یه بار میگن اما میگم بهت.گفتم که من از یه دونه لباسمم ..
بقیه حرف تو دهنم ماسید. این الان چرا من و رو کولش انداخت.دست به سینه شدم که
نزدیک بود بیفتم از کمرش گرفتم و گفتم:
_من و بزار پایین.
مستعان: بچه ها اگه بقیشونم نیومدن به زور بیارید.
بدون اینکه منتظر جواب پسرا بمونه به سمت در رفت. یه دونه محکم زدم به پشتش که نفس
romangram.com | @romangram_com