#دوست_دارم_تو_چی_پارت_34

تو سینش حبس شد.نگاش کردم. اوه اوه.گند زدم.چرا اینجوری نگام میکنه؟ لبخند هولی زدم
و خودم و انداختم روش .به سمت در رفت و از پله ها تند تند پایین میرفت.عوضی؟داره
انتقام میگیره؟
_یه. یه لحظه نرو نفسم گرفت.
بی توجه بهم بقیه پله هارو هم رفت و پاگرد گذاشتم زمین. بیشور. بزار به موقعش تلافی
میکنم .سوار ماشین شدم و بقیه بچه هام اومدن.هوا روبه تاریکی میرفت. از بچه ها پرسیدم
قرار کجا بریم؟ که گفتن لواسون. چشمم و روی هم گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد.با
تکونای دستی چشمم و باز کردم.
_هوم؟
+بیدارشو.
و گفت:
+چته هدیه؟
از ماشین پیاده شدم .دخترارو دیدم که هرکدوم کنار پسرا بودن.باقرار گرفتن دستی روی
شونم سرم و اوردم بالا. مستعان دستش و زد به کمرش .به معنی اینکه حلقه کنم دستم و
دورش. دستم حلقه کردم دورش و با بچه ها به سمت ویلا رفتیم. برخلاف ویلا قبلی اینجا پر
از ویلا بود.در به صورت اتوماتیک بازشد.وارد ویلا شدیم. جونم حیاط!صدای خش خش
برگ درختا زیر پام احساس خوبی بهم می داد. نمای خونش کلا سفید بود و روشنی بیش از
حد حیاطم آرامش خاصی میداد.وارد ویلا شدیم.که کوروش گفت:
_دخترا طبقه بالا ۵ تا اتاق خواب می خواید باهم بخوابید اگه خواستید هم جدا.
سری تکون دادیم.از خالی بودن خونه تعجب کردم و گفتم:
_خونه همیشه انقدر خالیه؟
کوروش: اره چطور؟
_هیچی همینجور.
به سمت کاناپه رفتیم و روش نشستیم .غرق در سکوت بودیم که یهو صدای قاروقور شکگ
هانیه دراومد با تعجب نگاش کردم که گفت:
+ها چته؟ از صبح هیچی نخوردم اینام که شعور ندارن غذا بدن.
آرمین: کیا؟

romangram.com | @romangram_com