#دوست_دارم_تو_چی_پارت_32

عوض کنن. آرایشگر به سمتم اومد و گفت:
_مبارک باشه! ما دیگه میریم.
+چقدر میشه؟
لبخندی زد و گفت:
_واریز شده. خوشبخت بشید.
سرم و تکون دادم و راهیشون کردم. هانیه و هدیه همزمان از اتاق اومدن بیرون. خواستم
ازشون تعریف کنم که زنگ واحد زده شد. از تو چشمی نگاه کردم. پوف.پسرا بودن.بیخیال
درو باز کردم.نگاه کوروش رومن ثابت موند.میدونستم خوشگل شدم اما نه دراین
حد.پوزخندی زدم و گفتم:
_بفرمایید تو.
بلاخره به خودش اومد و اومدن تو.اون دوتا پسره ام هانیه و هدیه رو دیدن مثل کوروش
شدن.
_خب اگه میشه توضیح بدید چرا اینکارو کردید؟
کوروش : واسه اینکه بگیم زن داریم نیاز به مدرک داریم. نباید چارتا دونه عکس داشته
باشیم از زنمون؟
هانیه: خوشم باشه هعی زنم زنم نکنین.
پسره که اسمش و هنوز نمیدونستیم گفت:
_نکه شما بدتون میاد.
مستعان: بس ارمین. اگه حاضرید بریم اتلیه.
سرمونو به نشونه مثبت تکون دادیم. بلاخره به اتلیه رسیدیم. نوبت عکس من و کوروش
شد.
ازاتلیه زدیم بیرون واسه فیلم.کلیپم گرفتیم. اونجا حرص خوردن هدیه
هممونو میخندوند.
. واسه مام مثل اونا بود تازه حال هدیه رو درک میکردم بعد از کلی کودن بازی سوار ماشینا شدیم و پسرا
مارو رسوندن خونه تا وسایل و جم کنیم بریم خونه کوروش
"هدیه"
خدایا حکمتت و شکر. ایندم بایدبه دست یه نمیدونم چیکاره نابود شه. حالا من به درک

romangram.com | @romangram_com