#دوست_دارم_تو_چی_پارت_30

اومدم که فکر کنم. خودش گفت:
+مستعانم زیاد فکر نکن.تا یه ساعت دیگه یه بسته میرسه بهتون.آرایشگرم میفرستم بیاد.
_باشه.کاری نداری؟
+نه بای.
_بای.
یعنی تو اون بسته چی میتونه باشه؟
بهار:چیشده؟ کی بود هدیه؟
_مستعان بود گفت بسته فرستاد واسمون.
دیگ منتظر نموندم سوال بپرسن ازم. به سمت اتاق خواب رفتم و وارد حموم شدم.بعد از یه
دوش آب گرم از حموم اومدم بیرون و تیشرت سفیدم و همراه با شلوارک سورمه ایم
پوشیدم. صدای زنگ واحدمون بود. سریع در اتاق و باز کردم.هانیه درو بازکرده بود. و
بسته تقریبا بزرگی دستش بود. به همین زودی یه ساعت شد؟
با بهار به سمت هانیه رفتیم و همونجا جلوی در نشستیم. چسب رو بسته رو باز کردیم و
کاغذ روش و پاره کردیم. یه جعبه تقریبا بزرگ بود که روش یادداشت نوشته شده بود.قبل
از اینکه پاکت و پاره کنم روش نوشته شده بود"اول تو جعبه رو ببین بعد پارش کن"
بهار: عجب آدم تیزیه. ازکجا فهمید؟
بیخیال جواب دادن به بهار شدم و درجعبه رو باز کردم.وای؟ این لباس عروس چیه؟ سوالم
و هانیه پرسید:
+این لباس عروس واسه ماس؟
بهار: اون پاکت لعنتی و جر بده دیگه اه.
باشه ای گفتم و پاکت و جرش دادم و نامه رو باز کردم.
"سلام هدیه خانوم.الان که داری این نامه رو میخونی کلی سوال درباره لباس عروس تو
ذهنت.تو درست میگفتی نباید با ما همکاری میکردی اما حالا که کردین باید بگم ما واسه
اینکه شمارو داخل این بازی وارد کنیم تنها یه راه داشتیم و اونم ازدواج باشما بود.
دوستانتون قبول کردن و پذیرفتن.امیدوارم بدون لجبازی باما همکاری کنید.تا ساعت پنج
بعدازظهر ارایشگر میرسه حاضرشید..."
نگاهی به دخترا انداختم.بهار زل زده بود به لباس عروس و هانیه مات و مبهوت به من نگاه

romangram.com | @romangram_com