#دوست_دارم_تو_چی_پارت_3

بیرون منم ساقه طلاییم و از تو جیبم دراوردم و به سمتشون گرفتم وساقه طلایی هارو از
توش دراوردم.بهار و هانیه چشماشون و تا جای که میشد گشاد کردن تک خنده ای کردم و
گفتم:
_متقلب تونم
قبل از اینکه بتونن جوابم و بدن صدای عزیزی از تو میکروفن پیچید.
عزیزی: ۱.۲.۳ صدا میاد؟
همه ی بچه های داخل حیاط همزمان گفتیم:
_نه!
عزیزی چشم غره ای رفت و گفت:
_موبایل و هرگونه وسایل غیر مجاز و تو کیفتون بزارید. برگه ها توزیع میشه.
سریع کیفم و انداختم رو زمین و جامدادیم و همراه با ماشین حساب برداشتم و با بچه ها به
سمت سالن رفتیم..خداروشکر جامون تو کلاس بود.وارد کلاس شدیم..چهار ردیف بود من
ردیف دوم اخرین صندلی هانیه ردیف اول یه دونه مونده به اخر بود و بهارم ردیف سوم
دقیقا کنار من اخرین صندلی .ازجامون راضی بودم خیلی راحت میشد تقلب کرد.
باصدای خانوم سرخیز)مدیر مدرسه(به سمتش برگشتم.پسری چشم ابرو مشکی و جذاب و
هیکل ورزشی کنارش بود .همه بچه های کلاس به پسره نگاه میکردن و کسی به حرفای
سرخیز توجه نمیکرد پسره نگاهشو بالا اورد که همزمان صدای خانوم سر خیز رفت بالا.
_فهمیدید چی گفتم؟
بچه ها بااینکه اصلا حواسشون نبود سرشونو به نشونه مثبت تکون دادن بلاخره به خودم
اومدم و نگاهم و از پسره گرفتم خانوم سرخیر از کلاس بیرون رفت و پسره موند.همه
متعجب بهم نگاه کردیم که با صدای جذاب پسره همه برگشتن سمتش.
_من به جای خانوم نجفی اینجام. سرجاتون درست بشنید میخوام برگه هارو توزیع کنم.
بدون حرف مرتب نشستیم برگه هارو بهمون دادوقتی رسید سر میز من نگاهی به ساقه
طلاییم انداخت وبا لحن مرموزی پرسید:
_سرجلسه خوراکی میخورید؟
خونسرد بودن و پوکر بودن از ویژگی بارز من بود نگاهی خونسرد بهش اندختم و گفتم:
_بله.برای جلوگیری از رفع ضعف.

romangram.com | @romangram_com