#دوست_دارم_تو_چی_پارت_2
یه دونه زدم تو سر خودم..خاک توسرت کنن کی میتونه با وجدانش حرف بزنه که تو
میزنی؟
باصدای دادمهراد)داداش خلم( کولم و انداختم پشتم و از اتاق زدم بیرون .
مهراد: به به هدیه خانوم!شما کجا اینجا کجاا؟ساعت هفت شد عجوزه .
_ عجوزه زن نداشتت .به من چه تو برو من با اژانس میرم .
مهراد:اوکی بای .
وای خدا!نکنه بره من جدی جدی بدبخت میشم! به سمت جاکفشی رفتم و کفش آل استار
سفیدمو پوشیدم قبل از اینکه از خونه بزنم بیرون بابا صدام زد به سمتش برگشتم. لبخند
مهربونی زد و لقمه کوچیکی و سمتم گرفت
+ بخور _______دخترم ضعف نکنی .
لبخندی زدم و از بابا خداحافظی کردم قبل از اینکه مهراد شروع به حرکت بکنه خودم و
پرت کردم تو ماشین و خیلی ریلکس به روبه رو خیره شدم
مهراد نفسش و پرصدا داد بیرون و ماشین و به حرکت دراورد.بعد از ۱۵ مین به مدرسه
رسیدیم نگاهی به مهراد انداختم هنوزم اخماش توهم بود.منتظر بود از ماشین بپرم بیرون
وقتی دید تکون نمیخورم برگشت و نگاهی بهم انداخت لبخند مهربونی که کمتر مواقع ای
میزدم و زدم از ماشین پریدم بیرون . وارد حیاط مدرسه شدم نگاهی به ساعت مچیم انداختم ساعت هفت و نیم بود.نگاهی
به اطرافم کردم و وقتی دوتا دوست ترشیدم و دیدم به سمتشون رفتم.
_به به میبینم که خر زدی اکبر.توچی کتاب و جویدی هانی؟میدونم قرار به من برسونید
ولی من..
بهار:اولا اکبر و درد دوما اکبرو درد و سوما که از همه مهم تره اکبر و درد چیزی بارم
نیس به امید تواومدم.
خودم و نباختم و رو به هانیه کردم و گفتم:
_به درک که نخوندی.هانیه بهم میرسونه مگه نه آبجی؟
هانیه دستش و به حالت اینکه مگس و میخواد دور کنه تکون داد و گفت:
_گمشو منم چیزی بارم نیس هرچیزی که بارم تو اینه
زیپ جامدادیشو باز کرد کاغذ بزرگی روش تقلب نوشته بود..نمیدونستم چجوری میخواد
استفاده کنه؟همین که هانیه برگه تقلبشو دراورد.بهارم چندتا برگه کوچولو و از جیبش کشید
romangram.com | @romangram_com