#دوست_دارم_تو_چی_پارت_27
ساکت شد. مرد مشکوک برگشت فرصت کاری و ندادم و موهاش و کشیدم با آرنج زد تو
پهلوم از شدت درد خم شدم. به خودم اومدم بهارو هانیه روش افتاده بودن.
_بسه بریم.
با قرار گرفتن دستی رو شونم تو جام تکون خوردم. یه کت شلواری دیگه مثل این بود..
+کجا برید؟
لال شده بودم .باصدای اخ پسره و افتادنش روم. هرچی درد عالم بود ریخت روسرم. نگاهم
به کوروش و یه پسره دیگه افتاد.پسره رو از روم برداشت و گفت:
_دنبالم بیاید.
بدون هیچ حرفی دنبالش رفتیم.از پله ها دوتا یکی پایین رفتیم. با دیدن سالن چشمام از کاسه
داشت در می اومد. مانی غرق خون شده بود.باداد اون پسره که با کوروش اومده بود به
خودمون اومدیم. و سوار ماشین شدیم و ازویلا زدیم بیرون."مستعان"
_بله قربان؟
سرهنگ: کجای تو؟
_من اومدم بیرون.
سرهنگ: به آرمین زنگ بزن.مانی و کشتن.
سریع تلفن و قطع کرد.یعنی چی مانی و کشتن؟ کی کشته؟
به آرمین زنگ زدم با بوق دوم جواب داد.
آرمین: مستعان نرو خونه. بیا آدرسی که واست اس میکنم.
_باشه بای.
ماشین و روشن کردم و به اس آرمین نگاهی انداختم. باید وارد تهران میشدم.پوف. بعداز
نزدیک دوساعت به اونجای که گفته بود رسیدم. خونه اپارتمانی بود و برق تموم واحدها
خاموش بود. با باز شدن در مجتمع. نگاهم و از ساختمون گرفتم.
کوروش: بیا اینجا.
_اینجا کجاس کوروش؟
کوروش: بیا تو میفهمی.
دنبالش رفتم و وارد ساختمون شدم و طبقه دوم واحد ۴ زنگ و زد و آرمین درو باز کرد.
نگاهم به دخترا افتاد. اینا اینجا چیکار میکنن؟
romangram.com | @romangram_com