#دوست_دارم_تو_چی_پارت_26
سری تکون دادن و از اتاق رفتن بیرون
هانیه: وای خاک عالم.به جا جی جیت دست زدن؟
نگاه چندشی بهش انداختم و بهار گفت:
_بهتره دهنتو ببندی.
سکوتی بینمون حاکم بود که یهو بهار جیغ کشید.
_زهرمار،چته وحشی؟
بهار:گوشیت پیشته دیگه؟سگ بزن پلیس.
هانیه: نه بنظرم الان زود.باید اول بدونیم مراقب اینجا چیکارس.
بشکنی زدم و گفتم:
_آفرین هانیه.هفته ای یکی دوبار حرف خوب میزنی.
هانیه روش و برگردوند و من و بهار خندیدیم.باصدای دعوا از پایین به سمت در رفتیم و در
قفل بود.
باصدای تفنگ .سرجامون و موندیم.نگاهی به بچه ها انداختم.
_اینجا چه خبره؟
بهار: اینا دارن خودشونو میکشن یا یه نفر اومد اینجا که همه رو میکشه سریع قایم شید.
نگاهی به اطراف انداختم . اخه من کجا قایم شم.
هانیه: کجا بریم جای نداره.
بهار کمی فکر کرد. با حس صدای پا دست بچه هارو کشیدم و هانیه رو سمت گلدون بزرگ
انداختم و بهارم پشت در موند. سریع رفتم زیر تخت .
دستگیره در تکون میخورد. قیافه بهار دیدنی بود.بچم خراب کرده .تا خواستم بگم اونم بیاد
پیشمون .در شکسته شد و یه مردی که کت شلوار تنش بود اومد تو. وقتی دید اتاق خالیه
خواست برگرده نگاهش به بهار افتاد.پوزخندی زد و گفت:
_مثلا قایم شدی؟ گمشو بریم
از بازوی بهار گرفت.
بهار: ولم کن آشغال.
نگاهی به هانیه انداختم با علامت سر گفت بریم جلو من جز موکشیدن و چنگ مهارتی
نداشتم .گاماس گاماس از زیر تخت اومدم بیرون بهار داشت مقاومت میکرد وقتی من و دید
romangram.com | @romangram_com