#دوست_دارم_تو_چی_پارت_24
_نمیدونی امشب چه چیزی درانتظار این سه نخالس.
هانیه: نخاله باباته. ببند دهن گشادتو.
مانی پوزخندی زد و چیزی نگفت. به سمت درخروجی رفتن .
بهار: دیدی چجوری عنش کردم؟
هانیه پقی زد زیر خنده .پوزخندی زدم و گفتم:
_درسته بهار جان،درضمن دیدم که دامنت سنگین شده.
هانیه خندش شدیدتر شدو بهارم خندید و چیزی نگفت. دوباره در کوفتی باز شد . بی حوصله
نگاهی به در انداختم..جآن! زُلفآم ریخت... مراقبمون اینجا چیکار میکنه؟نکنه همدست ؟ایح
بهم گفت مراقب باش ..دزد نجس عوضی. از فکر بیرون اومدم و بهش نگاه کردم اونم
باتعجب نگام کرد ولی خیلی سریع تغییر کرد.
هانیه: آقا مانی. آیدا کجاست؟
مانی درحالی که پیپ و روشن میکرد گفت:
_رفت.
باصدا بلندی گفتم:
_رفت؟کجا رفت؟
کوروش پوزخندی زد و گفت:
_رفت خونشون.
به دخترا نگاهی انداختم. چشماشون داشت می افتاد. هانیه بالکنت گفت:
_پ پس.. م مهمونی چی؟
مانی قهقه ای زد که چارستون بدنم لرزید. اه انگار اگزوز و قورت داد عین ادم بخند بابا.
مانی چشمکی و زد و گفت:
_مهمونی رو هم شروع میکنیم.
روبه مراقبمون کرد و گفت:
_مستعان ببرشون اتاق درم قفل کن تا وقتی نگفتم نیان.
اوه یس. اسمش مستعان؟چه اسم سختی. شونمو بالا انداختم و همراه به اصطلاح مراقب راه
افتادیم و دوباره به سمت اتاقی که دوربین نداره رفتیم .قبل از اینکه درو ببند گفتم:
_توام دزدی؟
romangram.com | @romangram_com