#دوست_دارم_تو_چی_پارت_23
_نه خانومی. مهمونا تا ۱۵ مین دیگه میرسن بشنید اونجا.
رد نگاهش و گرفتم و رسیدم به چندتا صندلی که گوشه سالن بود. با بچه ها رفتیم و
نشستیم.من وسط بهارو هانیه نشستم.
بهار زمزمه وار گفت:
+گوشی و کجا گذاشتین.؟
لبخندی زدم و به اطراف نگاه کردم و زل زدم به دوربین مدار بسته و مثل خود بهار گفتم:
_کش لباس زیرم.
بهار پقی زد زیر خنده و بعد از اون هانیه هم خندید. کوفتی نثارش کردم و گفتم:
_تو کجا گزاشتی؟
بهار: تولباس زیرم.
هانیه: منم گذاشتم تو لباس زیرم
خواستم جوابشونو بدم که مردی از دراومد تو ناخداگاه خفه شدیم پیرهن سفیدو جلیقه مشکی
و شلوار مشکی پوشیده بودموهای خرمایش و درهم بالا سرش ریخته بود و نزدیکمون شدو
با نگاهی چندش وار هممون و نگاه کرد و نگاهش رو من ثابت موند و گفت:
_راضیم ازت.
قبل از اینکه بتونم جواب نگاه کثافتش و بدم صدا فردی اومد.
+سلام مانی.
اوه پس اسم این پسره، مانی؟
مانی: سلام کوروش چه کردی پسر؟
کوروش)با لحن نزدیک ب دخترونه ای گفت(:
+آرایش کردم.
بهار لبش کمی کش اومد و گفت:
_پسری که اینجوری سخن بگوید خواهر ما است.
کوروش عصبی نگاهی به بهار انداخت و با قدم های محکم نزدیکش اومد تا دستش و برد
بالا بزن تو صورت بهار.بهار زودتر دستش و برد بالا و زد تو صورتش. کوروش گیج به
بهار نگاهی انداخت و عصبی تر شد . نگاهی به قیافه بهار انداختم همرنگ استفراغ بچه شد
بود.قدمی اومد عقب و مانی،کوروش و عقب کشیدو همراه با پوزخندی گفت:
romangram.com | @romangram_com