#دوست_دارم_تو_چی_پارت_20
هدیه: نمیخوام تنها بازماندشون مورد انقراض واقع شه.
_وای.. ببندین دهن گشادتون و دیگه.
چند لحظه ساکت شدن. جونم ابهت.
_حوصلم سررفته. ناهارم که خوردیم چیکار کنیم.
هانیه درحالی که به سمت اتاق می رفت گفت:
_بریم ولنجک.
هدیه: بد فکریم نیست. ما دوسع ماه اومدیم اینجا .یه مهمونی که به جای برنمیخوره.
_آقا من حس خوبی به آیدا ندارم نریم بیخی شو.
هانیه: تو گوه نخور. پاشید حاضرشیم.
تا خواستم مخالفت کنم هدیه دهنش و باز کرد.
هدیه: مهمونی ساناز و یادته؟ حالام گوه میخوری نیای.
بعداز حرفش با هانیه رفتن سمت اتاق .ناچار دنبالشون رفتم و اول به سمت کمدامون رفتیم.
هانیه لباس قرمز بلندش و دراورد که استینش رو بازوش می افتاد و منم پیراهن مشکیم که
استینش سه ربع بود و خیلی بهم میومد.هدیه هم شلوار لی تیره با لباس یقه قایقی صورتی
کثیفش و دراورد مشغول ارایش شدیم بعد از تکمیل شدنمون به آیدا زنگ زدیم و ادرس و
گفتیم .گفت تا ۱ ساعت دیگه میرسه..این چه دلشوره و نگرانی افتاده به جونم.؟
"مستعان"
با لحنکنترل شده ای روبه مانی گفتم:
_تو مهمونی میگیری نباید هماهنگ کنی؟
مانی پای راستشو انداخت روی پای چپش و گفت:
_چرا بگم؟
+چون ما شریک هم هستیم.
مانی: شریک هستیم اما قرار نیس تو همه چیز شراکت باشه.
نفس عمیقی کشیدم . مانی قهقه ای زد که بیشتر می رفت رو اعصابم.
مانی: عزیزم حرص نخور .امشب مهمونیامون یه ذره با قبلیا فرق داره.
"به درک"گفتم و از اتاق زدم بیرون.معلوم نیست باز چه نقشه ای داره. به سمت کمدم رفتم
و شلوار و پیرهن مشکیم و کشیدم بیرون. آرمین دوباره مثل گاو سرشو انداخت پایین و اومد
romangram.com | @romangram_com