#دوست_دارم_تو_چی_پارت_19

_نمیریم.
چشمام گرم خواب شده بود. باصدای جیغ هانیه از خواب بیدار شدم.
_زهرمار،شتر مگه دارن چیکارت میکنن عر میزنی ببند در طویلت و .
هانیه مثل خر زخم خورد نگاهم کرد و گفت:
_این تخم سگ اب ریخت روم.
هدیه: تخم سگ باباته. پاشو لباس بپوش پاشو.
کلافه از جامون بلند شدیم. اگه خودش میگفت فردا نریم باید نمی رفتیم اما حالا..پوف..به
سمت کمد رفتم و تنه ای به هدیه زدم.مانتو سورمه ای شلوار و مقنعه مشکیم و پوشیدم. از
خونه زدیم بیرون به آژانس زنگ زدیم .تا مسیر دانشگاه یه کلمه هم حرف نزدیم. وارد
کلاس شدیم.با خانوم رفیعی داشتیم. خیلی خانوم گلی بود ولوم صداش پایین بود و به راحتی
سرکلاسش می خوابیدم.سرم و روی میز گذاشتم و نفهمیدم کی خوابم برد. با تکونای دست
هدیه از خواب بیدارشدم.
_هوم؟
هدیه:خسته نباشی. دوتا کلاس و خوابیدی .پاشو کلاس بعدی کنسل.
ازجام بلندشدم. که آیدا خالقی اومد سمتمون خدایا نگاش کن.همش عمل اونوقت من میخوام
غوز رو دماغم و بردارم داستان دارم. قبل از اینکه بریم صدای نکرش اومد.
آیدا: سلام گایز.امشب مهمونی هست ولنجک. ویلاش توپ امنیت عالی
هانیه: اخ جون مهمونی.خب خودت بیا دنبالمون ما ادرس و نمیتونیم پیدا کنیم.
هدیه دست هانیه رو کشیدو گفت:
_من از مهمونیای اینجوری خیر ندیدم میلادو که یادته.
آیدا لبخندی زد و گفت:
_اشتباه نکن.بیا خوش میگذره بین دخترای کلاس شمارو انتخاب کردم.
تو دلم دهن کجی کردم.حالا انگار کدوم خری هست. هانیه اسکل.شمارشو گرفت و سیو
کرد.به سمت خونه رفتیم. روی مبل دراز کشیدم که هدیه عمه نشناس اومد روش نشست.
_اه. تنه لشتو ببر اونورتر.
هدیه: عن نخور.
هانیه: تو بخور.

romangram.com | @romangram_com