#دوست_دارم_تو_چی_پارت_16

_فالگوش وایستادم داداش. راستی فردا بایدبریم تجریش سرهنگ قرار گذاشته
+خب باشه من میرم دسشویی
سری تکون داد .به سمت دسشوی رفتم. بعد از انجام کارای مربوط اومدم بیرون.به سمت
کمد رفتم و یه پیرهن شکلاتی با کروات مشکی و شلوار مشکی پوشیدم. موهام و ساده زدم
بالا و به صورت شیش تیغم دستی کشیدم. عالی شدی پسر!. بعداز پیدا کردن ریما .اول
برنامه ریختیم از در دوستی وارد باند شیم اما ورق برگشت و من و ارمین با اسم خودمون
اما شناسنامه جعلی وارد باند شدیم و جز خریدار ها هستیم. تقریبا ۵ ماهی هست وارد باند
شدیم و ۵ ماه و ۱۳ روز مامان و بابارو ندیدم. بهش قول دادم سالم برگردماما هوا پَ س . ذهنم
و از افکار منفی باید دور کنم. امشبم مثل شبای دیگه همه چی اوکی میشه.
"هانیه"
برزگر:شهراشوب؟
_حاضر.
پوف.خسته شدم. چرا زندگی تموم نمیکنه؟ ۱۲ سال درس خوندم که الان از ۸ صبح بیام
کلاس؟. اَ هََ..دوباره این هدیه بیشور با آرنجش زد تو پهلوم.
_هان چه مرگته؟
هدیه: کجا بودی هان.؟میگم پایه ای بریم پارک.؟
_توکه میدونی من تابع جمعمم.
بهار:پس اوکی.کلاس بعدی و نریم. بریم تجریش.
هدیه: اوه. برو بابا یه ساعت راه نمیخوام.
_گمشو توام میریم یه حالیم میکنیم یه چیزیم میخوریم.
بهار: البته هانیه جان نظرت محترم.ولی اونجا یه اب معدنی ۲۵ تومن.
هدیه: برو بابا تفم و جم میکنم میخورم خیلی بهتره
یه لحظه پی بردم که چرا کلاس ساکت؟ سه تامون سرمونو بالا اوردیم.
اوه اوه. استاد چرا اونجوری نگاه میکنه.؟نگاهی به بچه ها انداختم بادیدن قیافه متعجب
سامان)یه نموره جذاب ولی نه دراون حد( نیشم و باز کردم. که بچه ها زدن زیر خنده.
برزگر: غیوری،شهراشوب،اکبری برید بیرون همین الان نرید جلسه بعدم محرومید
ناچار از جامون بلندشدیم. و از کلاس زدیم بیرون.

romangram.com | @romangram_com