#دوست_دارم_تو_چی_پارت_15

هدیه شون رفتیم. قبل از اینکه زنگ خونه رو بزنیم در بازشد. وارد خونه شدیم و قبل از
اینکه بزنیم تو سرو کله هم .هدیه گفت که باباش تازه اومد و تازه خوابش برد کم تر وحشی
باشیم سری تکون دادیم و به سمت اتاقش رفتیم
بهار: هدیه بزن دیگه منتظر چی هستی.؟
هدیه از جاش بلند شد و گفت:
_نه من نمیتونم شما بزنین من دعا میکنم.
پوفی کشیدم و پشت میز نشستم. وارد سایت شدیم. اوم اول اسم خودم و زدم.. جون!! قبول
شدم ولی چیزی به اون دوتا نگفتم داشتن ذکر می خوندن. اسم هانیه شهر آشوب و زدم.
جون بابا! همش نتیجه اینه که انتخاب رشته رو مثل هم کردیم.
هدیه کلافه پوفی کشید و گفت:
_نت بالا نیومد؟
سرم و به معنی نه تکون دادم و اسم هدیه رو همسرچ کردم. ایوول. همینههه! میبینییی خدا
نوکرتم من همین که سایم بالاسرشونه کافیه.ازجام بلند شدم و گفتم:
_عرررر.عرررر.قبول شدیممم
هانیه: دروغ؟
_کفنت کنم برو ببین.
قر زنون سمت دسشویی رفتم
"مستعان"
آرمین_بیدارشو.مانی میگه امشب جشن.
جوابش و ندادم و چشام و محکم تر روی هم گذاشتم.
آرمین: مگه باتونیستم؟
کلافه ازروی تخت بلندشدم .
_شنیدم چی گفتی حالا خفه شو
ارمین: امشب احتمال داره خود اشکان بیاد مهمونی ولی با چهره خودش نه.
چشمام و ریز کردم و گفتم:
_تو ازکجا میدونی؟
آرمین پوزخندی زد و گفت:

romangram.com | @romangram_com