#دوست_دارم_تو_چی_پارت_12

دیگه حواسم به بحث سرهنگ و آرمین نبود. درست سه ماه پیش اردیبهشت ماه که رفتم
شیراز فهمیدم ریما امانی منشی امین غیوری تو شرکت معماری بزرگ شیراز.به محض
اینکه نزدیک دختر امین غیوری شدم.دیگه تو شرکت، ریما پیداش نشد . با کشیده شدن دستم
توسط ارمین از اتاق زدیم بیرون.
آرمین:شنیدی که چی گفت؟
_نه.
آرمین:نه؟؟؟ پوف گفتش سعیمونو بکنیم تا یه هفته دیگه ردی پیداکنیم
پوزخندی زدم.تو دوماه پیداش نشد الان میخواد پیدا بشه؟باشه ای گفتم و از اداره زدم
بیرون. به سمت ماشین رفتم ونشستم تو ماشین قول میدم بعد این ماموریت کوفتی انصراف
بدم و برم تو شرکت بابا. ماشین و روشن کردم و به سمت خونه روندم. با اس مامان مسیر
وبرگشتم تا برم از فروشگاه زعفرون بگیرم.از ماشین پیاده شدم. به سمت قفسه ها رفتم و یه
بسته زعفرون برداشتم. به سمت صندوق دار رفتم و زعفرون دادم بهش تا حساب کنه. با
برخورد فردی به پشت سرم برگشتم. دختری ۲۰ .. ۲۲ ساله بود تا خواستم دهن باز کنم
صدای دوستش خفم کرد.
دوستش: خانوم ریما امانی. اینجا فروشگاس نه پارک ارم .
ریما این؟ سریع پولو حساب کردم.سوار ماشینم شدم. دوتا دختر از فروشگاه زدن بیرون و
سوار آژانس شدن. دنبالشون حرکت کردم.گوشیم زنگ خورد.مامان بود.
_جانم مامان.من نمیتونم بیام فعلا.
منتظر جواب مامان نشدم و ماشین و به حرکت دراوردم تقریبا ۱ ساعت توراه بودم. اینجا
دیگه کجاس؟اپارتمان ۴ طبقه با نمای سفید رنگ از ماشین پیاده شدن و به سمت خونه
رفتن.گوشیم و از تو جیبم دراوردم و به آرمین زنگ زدم.
آرمین:جونم داداش.
_بیا ریما رو پیدا کردم. خودتو سریع برسون رسالت مجتمع)سرم و خم کردم تا ببینم(
صدف.
آرمین: دمت گرم حاجی. بمون تا بیام.
گوشی و قطع کردم و با لذت به مجتمع نگاهی انداختم.
"هدیه"

romangram.com | @romangram_com