#دوست_دارم_تو_چی_پارت_11
دوباره میلاد دخالت کرد انگار این بشر ادم نمیشه؟
میلاد: هنوز ساعت ۸ شب.
زل زدم بهش و گفتم:
_ ۹ باید خونه باشم.
و یه خداحافظی کلی کردم و با بچه ها رفتیم بالا لباسامونو عوض کنیم .مانتوم و پوشیدم.و
زودتر از دخترا رفتم پایین تا زنگ بزنم اژانس ساناز داشت با تلفن حرف میزد منتظر
بودم تموم شه من باهاش حرف بزنم. دستی دور کمرم حلقه شد.سرم و اوردم بالا.پوف بازم
میلاد؟ خودم و کشیدم کنار که محکم تر کمرم و گرفت.
میلاد: کسی باهام اینجوری صحبت نکرده بود.
_بلاخره باید از یه جای شروع میشد.
میلاد چیزی نگفت و خیره شد توچشمام و گفت:
_چرا تاحالا تورو تو مهمونیا ندیدم اغلب دخترارو دیدم.
چیزی نگفتم که ادامه داد.
_کاش زودتر میدیدمت.
گنگ نگاهش کردم .این چی داره میگه؟من که عن درستش کردم جلو جم. چشمام و گشاد
کردم و نگاهش کردم...**...اعصابم حسابی بهم ریخته بود. بلاخره بیخیالم شد یه
دونه محکم زدم تو صورتش و به اطرافم نگاه کردم بهارو هانیه باتعجب نگاهمون میکردن
اه اینام که امشب فقط تعجب میکنن. دستشونو کشیدم و ازخونه زدیم بیرون. سوار تاکسی
شدیم و هرکدوممون سمت خونه هامون رفتیم. اخرین نفر من بودم ادرس و گفتم. دستی به
لبم کشیدم درد میکرد.پوف چقدر بدم اومد ازش بیشور.
"مُستعان"
سرهنگ: دوماه بهت فرصت دادم دنبال یه ردی از اشکان باشی زل میزنی میگی هنوز
چیزی پیدا نکردم؟
خسته شدم .چرا نمیفهمه؟اشکان یه آدم نیست.اون دقیقا مثل یه شیطون میمونه.نمیدونستم چی
بگم که آرمین جوابشو داد.
آرمین:جناب سرهنگ،اشکان یه باند جدید نیست که بتونیم خیلی سریع پیداش کنیم ما ردشو
پیدا کردیم ولی خیلی سریع خودشو گم و گور کرد.
romangram.com | @romangram_com