#دوست_دارم_تو_چی_پارت_10
_میلاد هیچکی نیس از نظر من.خب؟
نگاهی به میلاد انداختم انتظار داشتم عصبی شه ولی با لبخند نگاهم میکرد دیونه شده؟
میلاد: جرعت یا حقیقت؟
باقاطعیت گفتم:
_جرعت.
پوزخندی زد و گفت:
_با من رل بزن.
دخترای جمع هوی کشیدن و دوستای میلاد با لبخند نگاهش میکردن نگاهی به دخترا انداختم
هم بهار هم هانیه باابرو گفتن نه. لامپام روشن شد.لبخند دلبرانه ای زدم و روبه میلاد گفت:
_قبول رل میزنم.
باورش نمیشد.اما لبخند پیروز مندانه ای زد چیزی نگفتم لبخندی زدم تا چالم دیده شه. وقتی
سوالا ازم تموم شد بدون اینکه فرصتی بدم گفتم:
_خب منم میلادو نمیشناسم این سری نوبت اون.
میلاد لبخند به ظاهر دختر کشی زد که من به هیچیم نبود.و گفت:
_اوه .بانو وقت هست اشنا تر بشیم.
ابروهام و بالا انداختم و گفتم:
_جرعت یا حقیقت؟
خیره شد تو چشمام و گفت:
_جرعت.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
_با من کات کن.
ناباور نگاهم کرد. نمی دونستم پسره کیه ولی کلکل باهاشو دوست داشتم.فکر کنم خیلی به
استایلش برخورد. ازجاش باند شدو گفت:
_خیلی مسخره ای.
جوابشو ندادم و ریز خندیدم.به بهارو هانیه نگاه کردم که باتعجب نگاهم کردن ..وا اینا
چشونه..ازجام بلندشدم و روبه ساناز گفتم:
_خیلی خوش گذشت ما میریم.
romangram.com | @romangram_com