#دنیای_راز_مینا_پارت_62

-هیچ‌وقت از این سرزمین نجات پیدا نخواهی کرد و تا روز مرگت تقاص پس خواهی داد.

کمرم شروع کرد به سوختن، خدایا این‌قدر زود باید نفرینش رو گوش می‌دادی؟ حواس هیچکی به من نبود. دیگه اگه یکم دیگه می‌موندم معلوم نبود چی به سرم می‌اومد. دوییدم و از قصر رفتم بیرون. همین‌جور می‌دوییدم یکی خورد بهم و گفت:

-ببخشید مراسم شاهزاده تموم شده؟

همین‌جور که نفس نفس می‌زدم گفتم:

-نه!

-چیزی شده؟

-نه.

-جایی می‌رید ؟

-بله!

کجا؟

با دستم مسیر جنگل رو نشون دادم که گفت:

-عقلت رو از دست دادی؟

-چرا؟

-می‌خوای بری جنگل سیاه؟

romangram.com | @romangram_com