#دنیای_راز_مینا_پارت_60
-چرا اومدی پیش من؟
-هیچ کس رو نمیشناختم برم پیشش.
-من مشاور شاهزادم که اینجا وایسادم، برو همون عقب وایسا بدو!
یه مرد مسن گفت:
-مشاور این خانوم زیبا رو به ما معرفی نمیکنی؟
-البته پادشاه عزیز! خیاط لباس مراسم شاهزاده هستند.
نگاهی بهم کرد. بابای شاهزاده بود؛ با اینکه پیر بود مشخص بود جوون بوده خیلی خوشگل بوده؛ چشمات رو درویش کن رُز!
خندید و گفت:
-افرین به خدا که همچین مخلوق زیبایی آفریده! زیباییهای خدا رو میشه تو چشماتون دید.
لبخند شرمگینی زدم و گفتم:
-شما لطف دارین پادشاه!
دوباره شیپور زده شد و اون کسی که خیلی شبیه کشیش بود شروع کردن حرف زدن یهو یه پیرزن داد زد:
-صبر کنید.
چقدر یادم به کارتون زیبای خفته افتاد. انگار گیر کرده بودم تو قصهها!
romangram.com | @romangram_com