#دنیای_راز_مینا_پارت_59
-موهای کوتاه واسه یه خانوم مناسب نیست!
جوابش رو ندادم. موهام رو شونه کرد، با دستش یه چیزی ریخت رو پَد زد به صورتم و قلموی باریکی در آورد از تو جعبهاش؛ مثل خط چشم بود. حدسم درست در اومد مشخص بود داره خط چشم بلندی واسم میکشه.
-رنگ چشمات خیلی خاصه!
-مرسی!
رو لبم چندتا چیز کشید و گفت:
-تموم شد خانوم.
بلند شدم تو آینه نگاه کردم. خیلی خوشگل شدم، رنگ لبم رو دقیقا کرده بود رنگ چشمام، دور لبم خط لب بنفش، هر چی به قسمت داخلی لبم میاومد کمرنگتر میشد. یه لباس کِرِپ حریر سفید بلند آستیناش روی شونه نبود، از روی بازو شروع میشد گشاد تا پایینتر از مچ دست، پشت کمرمم و روی آستینام نقش بال کشیده بودن و بدنم معلوم بود. خیلی خوشگل بود! چهقدر همه چیز اینجا قشنگه؛ یعنی من یه چیز زشت اینجا ندیدم. چه از دختر و پسر تا اشیا و لباس...حتی اون کوتوله قیافه دوست داشتنی داره!
-واسه همه ارایشگر و لباس میفرستن؟
-نه اول که شما مهمونید، دوم شاهزاده از لباس خوشش اومد؛ واسه همین واسه شما ارایشگر مخصوص فرستاد.
-مرسی!
صدای شیپور اومد و با هول گفت:
-ای وای دیر شد بریم!
بدو بدو از پلهها پایین رفتیم و وارد یه راهرو شدیم. وارد دری شدیم که باز بود. هیچکس رو نمیشناختم. اون ارایشگر هم ناپدید شد. یهو اقای کوتوله رو ردیف اول دیدم. رفتم سمتش، همه بد نگاهم میکردن. شاید واسه این بود که دیر اومدم. شاهزاده با یه دختر که روشون اونور بود جلو کسی مثل کشیش وایساده بودن.
romangram.com | @romangram_com