#دنیای_راز_مینا_پارت_23
جسیکا:اره خودتونم تو عکس باشید!
چپ چپ نگاه جسیکا کردم و دیدم سارا داره چپ چپ نگای خودم میکنه. حالا کی چپ چپ سارا رو میکرد؟ تا این زنجیره چرخشی کامل بشه خدا داند! از فکرم خندهم گرفت، ادوارد دید محلش نمیذاریم ببخشید گفت و کنار دوستاش رفت. بعد راهپیمایی خسته کننده رسیدیم به مکان مورد نظر؛ بعضی از بچهها رفتن کنار چشمه، بعضیا مشغول عکس گرفتن شدن و من و جسیکا هم مشغول خوردن شدیم. بعد از ده دقیقه دیدن اطراف استاد شروع کرد توضیح دادن که این سنگا اسمشون چیه، رنگ خاکه دارن ندارن، اگه دارن چه رنگیه و... همراه توضیحات استاد بعضیا نکات رو یاد داشت میکردن. یکی از همین بعضیا جسیکا بود. قرار شد اولین گزارش رو اون بنویسه. بعد از تموم شدن حرفای استاد ادوارد دوربین رو روی سه پایه گذاشت و روی تایمر تنظیم کرد و گفت:
-زود باشین الان میگیره!
همون موقع جسیکا چیپس رفت تو گلوش، حالا اون سرفه و منم محکم توی کمرش میزدم.
ماریا:اگه در اثر خفگی نمیره در اثر شکستگی کمر میمیره!
جسیکا بهتر شد و یهو ادوارد زد زیر خنده.
-یعنی بیاین ببینین چه عکسی شد!
رفتیم نگاه کردیم و اسکار مضحکترین عکس تعلق گرفت به عکس ما! تو عکس جسیکا دولا شده بود صورتشم قرمز منم دستم تو هوا آماده فرود رو کمر جسیکا! بعد همه سرا هم سمت ما، زدیم زیر خنده باحال شده بود!
جسیکا:چه عکس هنری!
-ناموس عکس.
خندیدیم، استاد اعلام کرد باید برگردیم. دوباره راهپیمایی خسته کننده و مسیر هتل، شام رو توی رستوران هتل خوردیم و با حالتی همچون زامبی هرکی روانه اتاقش شد. لباسام رو عوض کردم، همه افتادیم رو تختا و بیهوش شدیم.
***
صبح زود از خواب بیدار شدیم.
جسیکا:وای من خوابم میاد!
romangram.com | @romangram_com