#دنیای_راز_مینا_پارت_20
با حرص کیفش رو گذاشت زمین وگفت:
-حیف که خودم میخوام بخوابم؛ وگرنه عمرا میذاشتم تو بخوابی!
خندیدم. با همون لباسا باز خوابیدم و نفهمیدم کی هم اتاقی ماست! این دفعه با صدای پچ پچ از خواب بیدار شدم. گوشم رو تیز کردم، صدای همون دختره افادهای بود:
-سوفی نمیدونم باید چیکار کنم. دارم میبینم ادوارد داره ازش خوشش میاد!
سوفی:از کجا میدونی؟ شاید اینجور که فکر میکنی نباشه!
-نمیدونم؛ ولی اون خیلی خاصه! ما که دختریم خوشمون میاد از قیافهاش، پسرا که دیگه...
-خیلی هم خاص نیست! چشماش فقط بنفشه، اونم از کجا معلوم نرفته باشه لنز کاشته باشه؟! جدی میگم ممکنه با این همه عملای جور واجور که اومده!
یه طرف از تعریفی که ازم شده بود ذوق میکردم طرف دیگه از حرفی که سوفی زده بود حرص میخوردم. اولا همچین عملی فقط مخصوص چشمای قهوهای هست که میتونه آبی بشه. کسی بهخاطر ریسکای این عمل حاضر نشده انجام بده، دقیقا همین حرف من رو دختر افادهایه به سوفی زد. تو دلم کلی واسهش لایک و ایول فرستادم!
سوفی:اصلا تو درست میگی؛ اما سارا تو خودت خیلی خوشگلی! اینقدر خودت رو دست کم نگیر.
داشتن واسه هم تعارف تیکه پاره میکردن. دیگه وقتش بود بیدار شم، اول دست کشیدم روی چشم و بعد یکم سر و صدا ایجاد کردم. صدای جسی زدم، بعد مثلا تازه فهمیدم اون دوتا هم هستن و گفتم:
-اِ سلام! شما هم اتاقی ما هستین؟!
-اره!
ماریا وارد اتاق شد و بلند گفت:
romangram.com | @romangram_com