#دنیای_راز_مینا_پارت_19

مهماندار داشت نکات ایمنی رو می‌گفت. چشمام رو بستم و به خواب رفتم. با صدای جسیکا بیدار شدم.

-خرس، چه‌قدر می‌خوابی؟ بلند شو رسیدیم!

با این‌که بیدار بودم نه حرفی زدم و نه چشمام رو باز کردم. هنوز ویندوزم بالا نیومده بود.

جسیکا با حرص مشت زد تو بازوم و گفت:

-اصلا همسفر خوبی نیستی!

چشمام رو باز کردم و گفتم:

-اه اگه گذاشتی بخوابم!

-یک ساعت و نیم هست که خوابیدی، الانم رسیدیم؛ وگرنه عمرا توئه خرس رو بیدار می‌کردم.

ایش گفتم، بلند شدم و بعد از برداشتن کیف‌مون از هواپیما اومدیم بیرون. مسیر فرودگاه رو طی کردیم. ورودی فرودگاه اتوبوس دوطبقه وایساده بود، استادا رفتن طرف اتوبوس ما هم مثل جوجه دنبالشون رفتیم. دور و اطراف رو نگاه می‌کردم، از همین اول مشخصه که جای قشنگیه! طبق گفته استاد اول می‌رفتیم هتل استراحت کنیم، بعد ساعت سه عصر حرکت کنیم طرف یه کوه که اسم عجیب غریب داشت. رسیدیم هتل؛ چون تعداد زیاد بود هر اتاق پنج نفره بود. تا کلید اتاق رو گرفتیم من به سرعت رفتم تو روی یکی از تختا پهن شدم.

جسیکا:نگو باز می‌خوای بخوابی!

-می‌دونی خستمه!

چشماش گرد شد و گفت:

-خسته؟

-اره فکر کنم یکی تو خواب ازم کار کشیده.

romangram.com | @romangram_com