#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_98
نفس نفس میزدم.این دیگه چه خوابی بود!مامان فروغ از من خواست با ارتین ازدواج کنم؟گفت فقط با اون خوشبخت میشم.ینی راست میگفت؟سرمو گرفتم بین دستام.اخـــه چــــرا من باید اینقــــدر بدبخت باشم؟؟ازدواج کردنمم مث ادم نی هوووووفـــ خدایا خودت بخیرکن.شب شده بود رفتم پایین وبابقیه شام خوردیم وقتی رفتم بالابه بابا گفتم میخوام باهات حرف بزنم.اونم گفت بیا تواتاق کارم.رفتم پیشش
+خووب الناز.چی میخواستی بگی؟
-بابا درسته خیلی زوده ولی من تصمیممو گرفتم
+خوب باباجون بگومیشنوم
-اول ازهمه مامان فروغ اومد به خوابم.گفت ارتین میتونه منو خوشبخت کنه.گفت با هیچکی جز اون خوشبخت نمیشم.منم میخوام....
سرمو انداختم پایین:میخوام به حرفش گوش کنم.قبوله باباجون
بابالبخندی رولباش نشست.اومد جلو
+ارتین پسرخوبیه الناز.مامان فروغ راست میگه.اون میتونه تورو خوشبخت کنه.امیدوارم که ازتصمیمت پشیمون نشی
اومدو منو گرفت توبغلش.یه قطره اشک از گوشه چشمم سرخورد پایین.تودلم گفتم"منم امیدوارم بابایی امیدوارم که یه روزی پشیمون نشم که چرا چنین کاراحمقانه ای با ایندم کردم فقط واسه یه تقدیر مسخره از پیش تعیین شده!"
************
یه هفته مث برق وباد گذشت.شب قراره ارتین وخونوادش بیان اینجاخواستگاری.به نظرتون اسمش خواستگاریه؟هــه!یه کت دامن خوشگل و خوش دوخت پوست پیازی تنمه.یه جوراب شلواری هم پوشیدم.کفشای پاشنه ۱۰ سانت همرنگ لباسم.دامنم تازانوم بودوپشتمم یه چاک داشت.یه روسری پوست پیازی وسفیدم خیلی خوشگل سرم کردمو موهامم از زیر روسری ریختم بیرون.البته فقط یه ذرشو!ارایشمم خیلی سادس.صدای زنگ ایفون اومد.استرس کل بدنمو گرفته.رفتم پایین.اول ازهمه اقای فرهمند اومد داخل.رفتم جلو و باهاش دست دادم.خیلی گرم باهام احوال پرسی کرد.بعد ژیلاجون اومدو منو در آغوش گرفتو گفت:سلام عروس گلم.بی اختیار لبخند زدم.عروس گلم.چه واژه غریبی.بعد از اون آویسا اومدو منو بغل کردو توگوشم گفت:خیلی دوس داشتم توبشی خانوم ارتین.خندیدمو گونشو بوسیدم.حالا نوبت خودش بود!اومدتو مثل همیشه خوش تیپو دخترکش!!!
یه شلوار تنگ مشکی،کت اسپرت زرشکی بلوز مشکی یقه دیپلمات.یه دسته گل خوشگلم دستش بود.رزای سفیدو قرمز.رفتم جلو و گلارو ازش گرفتم.اروم گفت:سلام
نگاهش روتک تک اعضای صورتم میچرخید
منم مث خودش اروم گفتم:سلام.خوش اومدی
romangram.com | @romangram_com