#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_97
+اره همه ماجرا همین بود
-ببخشید با......باید برم
+برو عزیزم
رفتم به طرف در
-ولی بابا!اگه من قبول نکنم چی میشه؟
+چیزی نمیشه فقط ارث به من نمیرسه
-باید فک کنم بابا
+باشه دخترم.فقط بدون من تورو مجبورت نکردم.اگه قبول کردی که خوشبخت بشی اگه قبول نکردی هم گوربابای ارث.من دخترم واسم مهم تره
-باشه باباجون
بعدم رفتم طرف اتاقم.روتختم دراز کشیدم.الان این ینی چی؟؟ینی من باااااااااید با ارتین ازدواج کنم؟؟؟ارتینی که حتی ازش خوشم نمیاد؟ارتینی که ازش متنفرم؟ارتینی که نمیتونم حتی یه لحظه هم کنارش بمونم؟؟ارتینی که ازش فراریم؟؟؟؟؟؟اخه چــــــــــــــــرا تقدیرمن باید این باشه خـــدا!!!!جوابم معلومه.منفــــی.ولی پس بابا چی میشه؟؟نه نمیتونم ازبابا بگذرم وبه منافع خودم توجه کنم.باید خووب فکر کنم.واااااااای...الان حوصله هیچکشو هیچکیو نداشتم.زنگ زدم به سانی و گفتم نمیام بیرون.الان فقط میخوام بخوابم همین!!بعدم اروم چشمامو بستم وخوابیدم
************
توی باغ بزرگ.من بودم سرتا پا سفیدپوش!از دور مامان فروغو دیدم.دویدم به طرفش منو تواغوشش گرفتو گفت
+الناز عزیزم.ارتین تورو خوشبخت میکنه.توفقط بااون خوشبخت میشی دخترم.خوب فکر کن.از دستش نده فرشته من!!
تا خواستم چیزی بگم مامان فروغ ناپدید شدو من ازخواب پریدم
romangram.com | @romangram_com