#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_95
مامان+بریم
منم دست ارسامو گرفتمو بابا مارو برد شاندیز.اون شب،شب خیییلی خوبی بود.بعد دوماه دوباره صدای خنده هامون بلندشد.مامان فروغ دلم خیییلی برات تنگ شده.کاشکی میشد که نمیرفتی!ولی همونطور که بابا گفت مرگ مال همس.منم دیگه باید با بابا حرف بزنم.بعد کلی مسخره بازی و گپ و گفتگو برگشتیم خونه.کلی منوارسام زدیم توسروکله هم وبابا مامانم باخنده همراهیمون کردن.من خونوادمو خیییلی دوس دارم!شبم بعد دوماه اروم خوابیدم
***************
واااااااااای خدای من!معدلم خییلی هم بد نشده بود.اون سه تای اخرم همونطور که حدس میزدم نمرم درحد قبولی بود.نگران بودم که باید دوباره بردارم.اوووووفــــــ خداروشکر بقیه بچه هاهم نمره هاشون خوب شده بود
سانی+بچه ها به مناسبت اتمام امتحانات بریم بیرون شام مهمون الناز؟هووم؟؟چطوره؟؟
یکی محکم کوبوندم پس کلش
-از کیسه خلیفه میبخشی؟ازخودت مایه بزار خسیس!
سانی+باشه واسه روکم کنی توهم که شده شام مهمون من
بهی+خیلخوب.یه شام مجانی هم افتادیم.فعلا کاری باری؟؟؟
-نه ممنون.شب میبینمتون بچه هاا.گودبای!
همه باهم خدافظی کردیمو رفتم به طرف خونه.میدونستم بابا الان خونس.پس سریع رفتم بالا و لباسامو عوض کردمو رفتم دم در اتاق کار بابا.در زدم
+بفرمایید
-باباجون؟
+ععع تویی دخترم!سلام
romangram.com | @romangram_com