#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_94
+این حرفو نزن الناز.مرگ مال همه است.مامان فروغ عمرشو کرده بود(بغض بدی داشت ولی نمیخواست نشون بده!داشت سعی میکرد بزوور کنترلش کنه)بعدشم اون تورو تنهانذاشته.اون همیشه باهاته
-اره بابا شاید توراست میگی.ولی الان نمیتونم به هیچکی فکرکنم
+باشه دخترم.پس من تنهات میزارم.هروقت حالت بهترشد بهم بگو.باهات کاردارم.واجبه!
-باشه بابا.ممنونم
بابارفت.گفت کارواجب.ینی منظورش همون اجباره؟بالاخره هرچی هست الان نمیشه.ولی اینجوری هم نمیشه ادامه داد.من باید بشم همون الناز قبلی.حق با باباست!یه دوش گرفتمو لباس سیاهامو دراوردم.حسابی به خودم رسیدم ورفتم بیرون.رونرده نشستم و ویـــــــــــــــــــــــــــــــــــــژ
-اهل خــــــووونه نیستین؟مامان،بابا،ارسامممممم؟؟؟؟
مامان بابا از اتاق کار اومدن بیرون.ارسامم از توی اشپزخونه اومدبیرون
مامی+الناز مامان خوبی؟
-اره مامان من خوبم
ارسام+آـــــــــــــــخ الناز این چندوقته که توحالت بدبود خونه اصن بی روح بود
بامشت یکی اروم زدم به بازوشو گفتم:حالا روح خونه برگشته.بابا بریم بیرون؟
بابا+اره چی ازین بهتر.حاضرشین
سریع پریدم بالاو یه شلوارگرم مشکی با تونیک مشکی پالتو خزدار و بوتای زرشکی ویه شال مشکی پوشیدمو رفتم پایین.چندلحظه بعد مامانو باباو ارسامم خییلی شیک پوش اومدن پایین.یه سوتی واسشون زدمو گفتم:
-خوب خونواده گرام بریم؟؟؟
romangram.com | @romangram_com