#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_79

بابا+سسسس!مامان فروغ حالش خوبه دخترم.اون هیچیش نیس
-میشه بریم بابا؟
+اره عزیزم.پاشو اماده شو
مامان کمکم کرد از تخت بیام پایین.رفتم دشوویی و صورتمو شستم.یه جوراب شلواری کلفت مشکی دامن کوتاه مشکی.یه بافت مشکی که حالت خغاشی داشت و طرحای سفید رنگ داشت و پوشیدمم.یه شال مشکی پالتو خز دار مشکی و بوتامو برداشتمو از اتاق رفتم بیرون.بعدم رفتیم خونه مامان فروغ.عمه هانیه عموحوراد با بچه هاشون بودن.چشم چرخوندمو وسط اونا دنبال مامان فروغ گشتم.مث همیشه با غرور خاص خودش روی صندلی سلطنتیش نشسته بود.بدون توجه به عمو وعمه دویدم طرفش.اغوششو واسم باز کردو منم خودمو تواغوشش جادادم.بعد چنددقیقه منو ازخودش جدا کرد و پیشونیمو طولانی بوسید.محکم لپشو بوسیدم که صداش دراومد
+اووخ بچه جوون له شدم اه اه .....
خندیدمو اون لپ دیگشم پوسیدم
عمه+الی اصن فک نکنی ماهم اینجاییمااا

باخنده رفتم طرف عمه و محکم بغلش کردم.دوتا لپشم بوسیدم
عمه+اههه حالم بهم خورد بچه.پرتـُف شدم
-خییلی دلتم بخواد عمه خانوم
بعدم رفتم طرف عمو.با عمودیگه نمیشد شوخی کرد.تواغوشش فرورفتم وعموهم روی موهامو بوسید
+سلام الناز جان
-سلام عمویی.خوبین؟؟

romangram.com | @romangram_com