#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_77

من😂
مامان بابا ارسام😐😐😐😳
مامی+وا الی به سلامتی دیوونه هم شدی؟
یهو انگار یه چیزی یادش اومد باجیغ گفت:
+اون چـــــــه کاری بود کردی الی؟هااا؟؟؟
-خومعذرت مامی.نمیتونستم که وایستم نگاه کنم؟میتونستم بابا؟
بابا با لبخند محوی که سعی درکنترلش داشت نگام کرد ولی مامان....
+خییییلی پپپپرووویی الی.وایستا دستم بهت برسه!
-نمیرسه افسانه جونم
+وایستا ببین!
بعدم سریع از پله ها دوییدم بالا و پشت ارسام قایم شدم.مامانم خواست بیاد دنبالم که بابا دستشو کشیدو چون تعادل نداشت افتادتو بغل بابا!ای بابــــــــــا!این مامان بابای ماهم رابه را درحال لاوترکوندنن!منو ارسامم شاهد این صحنه بودیم.بی هوا گفتم:
-عاقا ینی چی؟خوماهم دلمون میخواااااااد
یهو هرسه تاشون با برگشتنو منو نگاه کردن
-اوممممممم چیزه....عاقا اصن من دلم شیر میخواد....فعلا!

romangram.com | @romangram_com