#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_70
چشاشو به چشام دوخت و گفت:خوب راستش اومدم لباسمو عوض کنم مث اینکه اشتباهی اومدم تواتاق جنابعالی.معذرت
-واست چی بایکی از خدمتکارا نیومدی؟
+ژیلاجون کارداشت گفت خودت برو منم اومدم.اشکالی داره به نظرت؟
بــــــه ژیلاجون!مث اینکه یه چیزایی هست که من ازش بیخبرم
-نه!بیابریم یه اتاق بهت نشون بدم
اینوگفتم دروباز کردمو رفتم بیرون.اونم دنبالم اومد.رفتم سمت یکی از اتاقای مهمانو بهش گفتم که میتونه اونجا لباساشو عوض کنه
+باشه ممنون
بعدم رفتم سمت اتاق خودم.درکمدوبازکردم.یه شلوارجذب ابی نفتی پیراهن سفید یه کروات ابی نفتی و کت ست شلوارمو پوشیدمو جلو اینه وایستادم.موهامو طبق معمول به سمت بالا حالت دادم.ادکلون محبوبمو برداشتمو تقریبا خالی کردم روی خودم!خوب بریم دیگه همه چی خوبه!بیرون اومدن من همزمان شد بابیرون اومدن اون دختر که حالا خیلی زیباتر از قبل شده بود.هنوز همون چکمه ها پاش بود.یه لباس تنگ ابی کاربنی کت کوتاه مشکی.اونم درحال اسکن کردن من بود.از بالا به پایین پایین به بالا.به خوش اومدو بایه ببخشید که به زورشنیدم رفت به طرف پله ها.منم دراتاقو بستمو رفتم
اوووفــــــــ بیشعور چه تیپی زده بود.همدیگرو انالیز میکردیم که سریع به خودم اومدمو با یه ببخشید که به زوراز حلقم اومد بیرون رفتم سمت پله ها.درحال پایین اومدن از پله ها احساس کردم کسی داره نگام میکنه.سرموکه بالا اوردم با شونصدهفصد تا چشم که داشتن منو دید میزدن روبه روشدم.پشت سرمن ارتین از پله ها اومد پایین که اونم عین من با موج نگاه ها مواجه شد.تواون شلوغی دنبال مامانم گشتم دیدم پیش ژیلاجونو یه دختر وایستادس.اون زختره یه لباس نسبتا کوتاه عروسکی پوست پیازی که دورکمرش بود یه کمربند میخوردو پاپیون داشت تنش بود.جلو لباسشم از کمر کلوش میشد وسینشم کارشده بودو دوبندی ساده بود.
+الناز مامان اومدی؟
نه توراهم پنج دقیقه دیگه میرسم!این ننه ماهم چه سوالایی میپرسه ها😅😒😒-بله مامان
ژیلا+عزیزم ایشون دخترمن هستن اویسا جان!
ععع پس اویسایی که ارتین میگفت اینه.خییلی ناز بود.
اویسا+سلام النازی.من اویسام.از دیدنت خوشحالم
romangram.com | @romangram_com