#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_64
ارسام مث اینکه خیلی وقت بود منو ول کرده بود
بابا+خوشتیپای بابا اماده این؟
منو ارسام به طور اتفاقی باهم:اره بابا
دستمو اروم و به طورنامحسوس از پشتش بردم و محکم یه دسته ازموهاشو کشیدم که دادش رف هــــوا.اونم شروع کرد به فحش و فحش کشی.منم لبمو به دندون گرفته بودمو سربه زیر نگاش میکردم اونم ادامه میداد.با صدای بابا خفه شد:بســـــہ دیگه.باز توچیکارش کردی اتیش پاره!؟
-هیچـــــے به جون خودم.فقط خواستم شوهرمن از زن ارسام خوشگل تر بشه
با صدای قهـقهه های سه تاشون خونه باجااش رف هواا.بعد چند دقیقه تموم شد.
بابا+خلخوب بریم.
بعدم با مامان رفتن از پله هابالا.
ارسام گف:بریم مادمازل شیطون من؟
-بریم اقای مظلوم واقع شده ی من
بعدمنم بازوی ارسامو گرفتمو رفتیم پایین.سوارماشین بابا شدیم.
اینجـــــــادیگه کجاس؟😳باباکارت دعوتو جلوی نگهبان کوچه گرفتواونم اون چیزه که نمیدونم چیه(میدونین که بیسوادم خودتونین)رواز جلوی ماشین دادبالا تا ماوارد کوچه بشیم.بابا اینجا نمایشگاه ماشین نبود ایا؟همه ماشینا ازدم پورشه و بی ام و وبنزو لکسوز و....درست بود خونه ماهم بزرگ بود ولی اینجا یه چیز دیگس.یه ساختمون که هیچ یه قصر قهوه ای وسط یه باغ گنده.جلوقصرشون(به قول من)یه حوضچه کوچولو داشت که وسطش دوسه تا فواره داشت یکی بزرگ پنج تا کوچیک هم اطرافش.مجسمه های مرمر بزرگ هم جلو در ورودی قرار داشت.وااااای خدای مــــــن!به خودم که اومدم دیدم داریم همراه بقیه وارد قصرمیشیمو ارسام دم گوشم میگه:بابا ندید بدید بازی درنیـــار الناز.اینجا فقط یکــــــم ازخونه ما بزرگتره
-اوکی اوکی فهمیدم
romangram.com | @romangram_com