#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_6

مهری: اره تو راس میگی ما دیگه نباید به این موضوع فکر کنیم .هیچ پسری لیاقت اینو ندازه ما یه نگا بش بندازیم...
–افرین دختر خوووووب..حالا هم بخورید بریم خونه...شب پلیه فرهاد هستین دوستان؟
سانی: اینـــــــــــــه من چهار پایم
مهری:ایول دمت گرم عالیـــــــــه
بهی:روانیتم دختر..
بعد همه زدیم زیر خنده و مشغول خوردن بستنی شدیمـ...
– خوب بچه ها...پس شب ساعت هفت اماده باشین با ماشین میریم.میام دنبالتون..همشون موافقت کردن و بعد از اتمام بستنی بلند شدیم که بریم.رفتیم طرف پارکینگ و از بچه ها خدافظی کردم.سوار جیگر خودم شدمو رفتم به سمت خونه.خونه ما تو سجاد بود یه خونه با یه عالمه درخت و 850متر زیر بنا بود...wooooooowالبته این فقط واسه خود ساختمون بودااا.دور تا دور خونه هم دختای سرو بللللللند داشت و هر ۱۰۰متر یه تیر چراغ برق بود ازینا گذشتمو رسیدم به جایی که ماشینا رو پارک میکنیم.فراری آرسام و سانتافه بابا هم پارک بود..ارسام هیچ وخت این موقع روز خونه نیست عجیه!!!آئودی رو کنار اونا پارک کردم و رفتم سمت خونه...نمای خونه سفید بودو وسط درختا میدرخشید.از در ورودی که وارد میشی اولین چیز راه پله های خشگلمون بود که به طبقه بالا می خورد حدود ۲۰تا ۲۵تا پله بود....بعد ازون جا از دو طرف دوباره ۲۰تا پله میخورد که برسی طبقه بالا.از سقف خونه یه لوستر فوق العاده و شیک و بزرگ هم اویزون بود.دست راست آشپزخونه بود و کنارشم یه سرویس بهداشتی و کنار اون یه اتاق که مواقع اضطراری ازش استفاده میشدـ..و همینطور میز ناهار خوری ۱۲نفره با صندلی های فلــــــــز طلایی.اوممممم دست چپ هم گوشه راه پله ی یه دست مبل Lبه رنگ قهوه ای سوخته .رو به رو شم تی وی روی میز قهوه ای سوخته بود کنار راهرو دو سه تا پله میخورد میرفت پایین که مال مهمونا بود و یه دست مبل سلطنتی طلایی که با میز ناهار خوری هم خونی داشت.یکم اونور تر یه دست مبل قهوه ای روشن و تیره بود و ته سالن یهL خوشگل سفید و مشکی و کنارش یه آباژور مشکی بود .خوب اینم از خونمون البته هنوز طبقه بالا مونده...
-مامان،بابا،عزت خانوم؟ کسی خونه نیس؟؟؟
عزت خانوم از اشپزخونه اومد بیرون..
عزت خانوم: سلام الناز جان...خانوم رفتن باشگاه ولی اقا ارسام بالا تو اتاقشونن...
- ممنون عزت خانوم
+ چیزی میخورید براتون بیارم؟
-نه ممنون.میوم بالا...
+ چشم...

romangram.com | @romangram_com