#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_5

بعدم با هم رفتیم سمت کافه تریا تا یه چیزیبه این شکم مبارک بدیم بخوره مهرنازو ساناز نشسته بودندو رفتیم پیششون...سانی به ما دید نداش،ولی مهری تا مارو دید بهش گفت:اوناهاش اومدن ...رفتیم سر میز نشستیم...سانی: کدوم گوری رفته بودین؟
بهی: هیچی همین دورو برا بودیم.رفتیم مخ زنی...
ــــــ دروغ میگه بابا .مخ زنی کجا بود بعدم از سیر تا پیاز ماجرا رو بهناز واسش تعریف کرد...
مهری: که اینطوووووووور...
بهی: اره مهری جات خالــــــــی یه جیگرایی بودن که نگو بازوهاشون اصن حال میداد دستتو دورش حلقه کنی و با هم برین ددر دودور...
سانی:اکـــــــــ حیف جام خالی بوده پســــــــــــــــــــــ.....😔
دهنم اندازه غــــــــــار علیصدر باز مونده بود فقط باید مواظب باشم مگس های احتمالی نرن داخل..
ــــــــ جم کنین بابا ...اه اه حالم بهم خورد...
سانی:لیاقت ندازی کهـــــــ...
ـــــــ بهتر که ندارم میخوام صدسال سیاه نداشته باشم اگه داشتن یه بی اف جیگـــــــــــر لیاقت میخواد...اینقدر ضایع بازی درنیارین..اونا باید لیاقت اینو داشته باشن که ما یه نگاه بهشون بندازیم...که ندارنـــــــ...
بار آخرتون باشه هااااا!!!!همچین تحفه هایی هم نبودن بهی خانوم اونجوری که تو تعریف کردی...الان اینا تو ذهنشون یه پسر خوشگل مامانی و خوش هیکل و خلاصه همه چی تموم میسازن...اونایی که ما دیدیم هیچ کدوم همچین خصوصیاتی نداشتن...
بهی: بلـــــــه تو که....سه ساعت داشتم صدات میزدم ...محو تماشا بودی😜حالا نشسته واسه من سخنرانی میکنه...بعدم الی بی انصاف نباش دیگه جیگــــــــر بودن که...
راست میگفتا...ولی بازم کم نیاوردمو گفتم: هیچم اینطور نیس.داشتم فحشش میدادم.اصنم محوش نبودم.پسره خود شیفته الانم نمیخوام راجب این موضوعچیزی بشنوم...شیرفهم شد؟؟؟!؟
هر سه با هم سرشونو تکون دادن

romangram.com | @romangram_com