#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_37

-اوکـــے
همون موقع باباو ارسامم اومدن پایین
بابا+به بــــــه خانومم چه کــردی!بوش کل خونه رو برداشته.
مامان+قابل آقامونو نداره.بیاین تاازدهن نیوفتاده
منو ارسامم باخنده به این دوتامرغ عاشق نگاه میکردیم و ریزمیخندیدیم.درسته تقریبا نزدیک ۲۷ ۲۸ سال از ازدواجشون میگذره ولی بازم عشقشون پابرجاست
ارسام+الـے نظرت چیه بریم تواشپزخونه غذابخوریم تا این دوتا مرغ عشق به کارشون برسن!مزاحمیم
-آره بریم
بعدم راه افتادیم به طرف اشپزخونه که باباگفت:بشینین سرجاتون ببینم
برگشتیم سرجامون.بعدم با خنده وشوخی منو ارسام غذاخورده شد.مامان بعضی روزاخودش غذادرست میکرد مث امروز.ولی بقیه روزا کلاس داشت.اخه مامی جووون مربیه باشگاهه.دسپختشم عالـــــے اومممم.عزت خانوم و سهیلا میزوجمع کردنو ماهم رفتیم بالا.گوشیمو چک کردم.مدلگوشیم سامسونگ نوت4 بود یه گاردخوشگل عروسکی هم واسش گرفته بودم.یه اس ازسانی داشتم نوشته بود سولماز هم باهامون میاد.یه دخترخیلی گل بود.امسال تازه کنکورداشت.گوشیو گذاشتم رومیزوپریدم توتختو خواب چشمامو ربوود😝
**********
اخـــــــــــیش یه کش و قوسی به بدنم دادم وساعتو نگاه کردم.۵بود.دوش گرفتم و داشتم موهاموخشک میکردم که مامان اومد تو.سشواروخاموش کردم:
-مامان شایدمن لخت باشم.تونبایددربزنی؟
+اولا من مامانتم عیب نداره دوما درزدم شما نشنیدی
-عععع! +بله

romangram.com | @romangram_com