#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_31

منوسانی هم نشستیموصبحونه مونوخوردیم.ارسام الان فعلا کاری بهش نداشت ولی بعدا بدجـــــــورتلافی میکرد بعدازخوردن صبحونه هممون رفتیم بالا.منوسانی هم رفتیم تا اماده بشیمـ....
اول ازهمه یه کم کرم مرطوب کننده،ضدافتاب،یکم رژگونه صورتی کم رنگ یه رژصورتی و تمام.یه شلوار تنگ سفید،مانتونخی ابی اسمانی،شال سفید،کفش اسپرت ویه کیف دوشی هم کج انداختم رو شونم وسایلامو ریختم توش وبا عینک دودی و سوئیچ ماشین باسانی ازاتاق میریم بیرون.مامان همون موقع ازتوی اشپزخونه اومدبیرون.
مامان+جایی میرین خانوم خوشگلا؟
-اره مامان جونم میریم خرید اشکالی نداره؟
مامان+نه عزیزم مواظب خودتون باشین
گونشوبوسیدم و گفتم:باشه مامان بابای
سانی+خداحافظ افسانه جون
مامان+خداحافظ دخترا
بعدم ازخونه زدیم بیرون.سوار ماشین جیگرم شدیم و رفتیم به طرف پاساژ.اووووفـــــــــ بازم چراغ قـــــــــــــرمــــز😖
+من نمیدونم این مردم کاروزندگی ندارن همش توخیابون ولواَن؟؟
-خواونام مث ما میرن خرید
+مگه هفت روز هفته روخدا ازشون گرفته؟
-خوشایدکاردارن نمیتونن اینقدر غرنزن.خوبه من رانندماااا😒
+ایــششش حالا انگار چیکارمیکنه یه فرمون میچرخونی دیگه

romangram.com | @romangram_com