#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_3
همه به ترتیب خودشونو معرفی کردن و استاد مشغول درس دادن شد.بعد از حدود یک ساعت اعلام کرد که کلاس تموم شدو میتونین برین....
اوووووفـــــ...چقد خستـــــــه شدم...یه کشوقوسی به بدنم دادم و همین که چشامو وا کردم چهره عصبانی بهــــــناز جلو روم بود...منم یه لبخند ژکوند تحویلش دادم و تو یه فرصت جیـــــــــــــــــــــــــــــــــنگــــــــــــــ پریدم از کلاس بیـــــــــــرون...بهنازم افتاد دنبالم...
بهناز:الی اگه جرئت داری وایستا.وایستا بهت میگم...
–نه عزیزم!مگه از جونم سیر شدم؟؟
+الناز باور کن کاریت ندارم وایستا دیگه....
–نوووووچ.تو تا منو نزنی دست از سرم برنمیداری.
+به جان بهنام کاریت ندارم وایستا.
همینجوری داشتم میدوییدمو سرمم هر چند دقیقه برمیگردوندم عقــــــب.بهنام داداش بهناز بود.خیلی هم دوسش داش واسه همین وقتی میگف به جان بهنام واقعا دیگه به کسی کاری نداشت.حالا بزار یکم دیگه بدوئه.خخخخخـ...
برگشتم و پشت سرمو نگا کردمو در حال دویدن در همون حال گفتم:جان بهنام دیگــــــ......
دددددددددددنگـــــــــــــــــ....آخ آخ دماغ خوشکلم داغون شد...خدا بگم چیکارتون نکنه...آخه وسط سالن جای دیوار ساختنه؟آیااااا؟؟؟؟مسئولین رسیدگی کنن...
همونجوری داشتم با دماغ نازنینم ور میشدمو نازش میکردم که که صدای بهنازو شنیدم:الی،الناز خوبــــــــــی؟
چشامو باز کردم میخواستم بگم چته دانشگاهو گذاشتی رو سرت که با دو جفت چشم عسلی رو به رو شدم....وااااا....بهناز که چشاس این رنگی نبود...یکم دقت کردم که فهمیدم ببببببببببعله این همون جناب دیواره که سر راه من سبز شده و دماغ نازنینمو داغوووون کرده ای بیشعور چه خشگلم هس...ایــــــــــــــش اصن به من چه پسره واستاده سر راه من که چی شه مثلا؟؟؟؟؟؟همینجوری داشتم به آباو اجدادش فحش میدادم که صداش درومد و عر کرد: خانوم!خانوم محتـــــــــرم با شمام؟ چیزیتون نشد؟
ای واااااای دو ساعته دارم نگاش میکنمو فحش آبدار نثارش میکنم؟
الان این با خودش چه فکــــــــــر میکنه؟ غلط بکنه فکر کنه....
romangram.com | @romangram_com