#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_107

+اینوبخور حالت جامیاد
-پس خودت چی؟
+نمیخورم
خوب به درکــــــــــــ!چلغوز.تقصیرمنه که دلم بحالت سوخت خواستم بهت بدم.نصفشو خورده بودم که سرمواوردم بالا دیدم بروبر داره منونگاه میکنه.اخی قیافش چه مظلوم شده
-بیا بقیشو بخور
+نه مرسی نمیخورم
-میگم بگیربخووور.میدونم گشنته.لوس نشو
مث خودش زور گفتم.شی کاکائورو ازدست گرفتو ازهمون جایی که من خورده بودم خورد.حالابیاد یکی چشای منوبگیره.شده بود اندازه نلبکی.
+چته چرا اونجوری نگاه میکنی؟
-ه..هیچی
+اگه حالت خوب شده پاشو بریم.به اندازه کافی بخاطرتو معطل شدم
بیــــــــاااا!حالامیخواد منتم بذاره.وظیفت بوده بچه پپپرو.میخواستی زن نمیگرفتی.بلندشدمو ازتخت اومدم پایین.حالم بهترشده بود.سوارماشین شدیمو رفتیم به مکان مجهولX.چند دقیقه بعد جلوی یه جواهر فروشی نگه داشت.باهم رفتیم تو.بافروشنده گرم احوال پرسی کرد.مرده گفت
±ارتین جان معرفی نمیکنی
یه نگاه به من انداخت وگفت:خانومم الناز جان هستن

romangram.com | @romangram_com