#دختری_که_من_باشم_پارت_93


خندید و سرشو تکون داد و گفت:بیا بریم!

دنبالش راه افتادم.عمون طور که از پله ها پایین میرفتیم گفتم:چقد اینجا می مونیم؟

_:نمیدونم! تا وقتی دوستم زنگ بزنه و بگه همه چی مرتبه!

شونه هامو انداختم بالا دستامو فرو کردم تو جیبم و از پله ها پایین رفتم .

به ساحل که رسیدیم دوباره هیجان دیروز اومد سراغم دویدم و خودم رسوندم لب اب! یه نگاه به جلو کردم با این که دیدن اون همه اب منو میترسوند ولی در عین حال بهم ارامش میداد.

موجا دورست تا نزدیک پام می اومدن و برمیگشتن.

برگشتم سمت مهران دیدم عقب ایستاده و با اخم داره با تلفن حرف میزنه!

دوباره رومو کردم سمت اب!پامو اروم بردم جلو و از پنجه جلوی کفشمو زدم به اب!

ولی قانع نشدم کفشمو در اوردم و این دفعه انگشتامو زدم به اب !اونقدر سرد بود که تا مغز استخونم لرزید ولی اهمیت ندادن اون یکی کفشمم در اوردم پاچه های شلوارمو تا کردم و رفتم جلو ولی نه زیاد فقط تا مچ پام تو اب بود.

با هر موجی که میزد سرما رو بیشتر احساس میکردم .





تو حس و حال خودم بودم که مهران صدام زد:آوا بیا این طرف!

من:نه خیلی کیف میده!

_:سرما میخوری!

من:زیاد که جلو نرفتم!

همون لحظه یه موج زد و پاهام تا زانو خیس شد.

از ترسم برگشتم عقب مهران اومد نزدیک و دسمو گرفت و منو کشید عقب و گفت:میخوای مریض شی؟

کفشامو برداشتم و گفتم:نمیشم!

کفشامو پام کردم و گفتم:اینجا خیلی قشنگه!

یه نفس عمیق کشیدم مهران گفت:باید تابستون یا بهار بیای!

خندیدم و گفتم:به همین الانشم راضیم!

حصیری که دنبال خودش اورده بود روی پله ها پهن کرد ونشست روش منم رفتم و کنارش نشستم رومو کردم به دریا و یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:زیاد اینجا میای؟

_:واسه تعطیلات عید با دوستام میام!

بهش نگاه کردم و گفتم:پس خونوادت چی؟

_:یعنی چی چی؟

من:خب عیدا ادم باید پیش خونوادش باشه!

لبخندی زد و گفت:زندگی من از اونا جداست!

من:چرا؟

لبخندی زد و گفت:خب من سی سالمه!فکر کنم این کافی باشه تا بخوای از خونوادت جدا شی و یه زندگی م*س*تقل داشته باشی!


romangram.com | @romangram_com