#دختری_که_من_باشم_پارت_78
اب دهنشو قورت داد و گفت:موضوع صبحو فراموش کن انگار که چیزی ندیدی خب؟
با شیطنت گفتم:ولی دیدم!
با اعتراض گفت:آوا!
هیچوقت کسی اسم واقعیمو صدا نمیزد. همیشه از دهن مردم به اسم آرمان خطاب میشدم. حس خوبی داشتم برای اولین بار حس میکردم وجود دارم. دیگه نیازی به تظاهر نبود.من آوا بودم آوایی که 18 سال خودش نبود. وقتی مهران اسممو صدا میزد حس میکردم تازه خودمو پیدا کردم.
مهران گفت:چی شد؟با چشمای باز میخوابی؟
من:ها؟چی؟نه!یاد یه چیزی افتادم!
_:چی مثلا؟
لبخندی زدم و گفتم:یاد چیزی که نه!راستش اسم آوا یه کم برام غریبه. کسی منو به این اسم صدا نمیکنه!
خندید و گفت:خب من صدا میکنم!
من:میدونم! اسمم خیلی قشنگه نه؟
خندید و گفت:اره!
من:مهری هم اسم خوبیه!
با خنده اخم کردو گفت:اسم من مهرانه!
من:حالا هر چی!
_:خب حالا قبول؟
به اندازه کافی خجالت کشیده بود. منم همینو میخواستم که روش تو روم باز نشه اگه از خودم ضعف نشون میدادم پر رو میشد ولی حالا اون ضعف نشون داده بود و خودشم میخواست قایمش کنه!
گفتم:چی قبول؟
_:موضوع صبح دیگه!
من:کدوم موضوع؟
زیر چشمی نگاهم کرد بعد سریع لپمو کشید.
من:آی آی...دیگه از این کارا نداشتیما!
_:برادرانه بود.
تکیه دادم به صندلی و گفتم:وقتی این حرفو میزنی یعنی برادرانه نبود!
_:میشه اینقدر کارا و رفتار منو تحلیل نکنی؟
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:خب مواظب باش چی کار میکنی!
سرشو کج کرد و گفت:چشم ببخشید خانوم!
هش لبخند زدم. برعکس چیزی که نشون میداد ادم مهربونی بود شاید تمام کارای بذی که میکرد یه اشتباه ساده بود چیزی که بهش عادت کرده بود نه چیزی که واقعا میخواست.
از فکر خودم خندم گرفت من کی تا حالا ادم شناس شده بودم؟
رسیدیم خونه.مهران رو کرد به منو و گفت:شناسنامتو بیار تا فرم استخدامتو برات پر کنم!
romangram.com | @romangram_com