#دختری_که_من_باشم_پارت_79
من:باشه همین الان برات میارمش!
از مهران خداحافظی کردم و رفتم بالا! وارد اتاق شدم در کمد رو باز کردم و یه نگاهی به خودم انداختم.یاد گلسا افتادم. لباسایی که پوشیده بود طوری که شالشو سرش کرده بود کاملا با من فرق داشت. رنگای یه شکل و مدلایی که به هم می اومدن. درست برعکس من یه شال زرشکی سرم کرده بودم با مانتوی مشکی و کاپشن بنفش با شلوار لی. اونم از وضعیت شالم که به هم ریخته بود و دور گردنم محکم شده بود. چون نمیتونستم درست نگهش دارم ولی نمیدونم دختره چقد مو داشت که اینقد زیر شالش بالا رفته بود؟!صورتمم برعکس اون یه ذره ارایش هم نداشت از سرما هم نوک بینی و گونه هام قرمز شده بود.
کمدو زیر و رو کردم یه پلیور اجری با یه شلوار قهوه ای از تو لباسا بیرون کشیدم و پوشیدم.موهامو کج رو صورتم شونه کردم و یه نگاهی به خودم انداختم.دستم زدم به کمرم و گفتم:حالا شد!
رفتم سراغ کولم! گذاشتمش رو تخت شناسنامه هامو از توش بیرون کشیدم.
من دوتا شناسنامه داشتم یکی به اسم خودم یکی به اسم آرمان نمیدونم چطور همچین کاری کرده بودن ولی به هر حال اگه تو این موقعیت هر کدوم از اینا رو نداشتم برام یه مشکل بزرگ بود.
دوتاشو برداشتم و کیفمو گذاشتم سر جاش!
رفتم سر یخچال با پولی که داشتم چیز زیادی نتونسته بودم بخرم ولی به هر حال باید واسه ناهار یه فکری برای خودم میکردم.
تن یه تن ماهی اوردم بیرون و گذاشتم تو اب و بعدم گذاشتم روی گازو زیرشو روشن کردم بعد از خونه اومدم بیرون!
هوا ابری شده بود. یه نفس عمیق تو اون سرما کشیدم و رفتم پایین.
پشت در ایستادم و زنگ درو زدم.
چند ثانیه بعد مهران اومد دم در! شانسنامه هامو گرفتم بالا!
از دستم گرفتشونو گفت:چرا دوتاس؟
من:چون دوتا دارم!
_:مگه میشه؟
من:حالا که شده!
یکیشو باز کرد و نگاه کرد لبخند رو لبش نشست و گفت:ارمان کریمی!
بهم پسش داد و گفت:این به درد نمیخوره!بیا تنو!
از جلوی در رفت کنار . منم وارد خونه شدم.
نشست روی مبل و اون یکی رو باز کرد. با دقت نگاهش کرد:آوا کریمی!متولد 72.12.1 ... رو کرد به منو و گفت:دو ماه دیگه تولدته!
سرمو به علامت مثبت تکون دادم.
لبخند محوی زد و گفت:منم اردیبهشتیم!
باز دقیق شد تو شناسنامم و گفت:استان یزد! شهرستان مهر ریز..
ادامه دادم:بهادران ... روستای علی اباد .
اهی کشیدم و ادامه دادم:بالا ده خونه ی حاج علی اکبر کریمی
بازم اون خاطرات مسخره! بغضمو خوردم ولی اشک تو چشمام جمع شده بود. مهران که دید ساکت شدم سرشو گرفت بالا و گفت:چطور تو مال یزدی و لهجه...
ادامه حرفشو خورد نگاهی به من کرد و گفت:چیزی شده؟
سرمو به علامت منفی تکون دادم.
شاسنامه رو بست یکی از پاهاشو رو اون یکی انداخت و گفت:مطمئنی؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم!
نمیتونستم حرف بزنم یه کلمه میگفتم اشکام میریخت پایین.
romangram.com | @romangram_com