#دختری_که_من_باشم_پارت_77
بی اختیار لبخند زدم .
مهران گفت:چیه؟
من:نمیتونم بخندم؟
_:چرا بخند! وقتی میخندی خوشگل تر میشی!
ابروهامو دادم بالا چشمامو گرد کردمو نگاهش کردم.
همون طور که جلو رو نگاه میکرد گفت:چیه؟فقط که تو نباید از من تعریف کنی!
من:نه این با تعریفای من فرق داشت!
خندید و گفت:خیلی بده که منظور ادمو متوجه میشی!
رو کردم بهشو گفتم:بپا عاشق این خندیدنام نشی!
سرشو تکون داد و گفت:خیلی از خود متشکریا!
من:نباشم؟
تو اینه به خودم لبخند زدم و گفتم:آی قربون این خنده هام برم .
مهران:تو واقعا عجیب غریبی میدونستی؟
من:اره خب! چند تا دخترن که موهاشونو کوتاه کنن و سوار موتور بشن بعد منشی یه دکتر بشن و بخوان واسش نقش دوست دخترشو بازی کنن؟!
_:اینم حرفیه!
من:حالا این دختره چه جوری هست؟قبل از جنگ ادم باید دشمنشو خوب بشناسه .
یه ذره فکر کرد و گفت:اونقدر بد هست که همه ی منشی های قبلی رو بیرون کرد.
من:همشونو جای دوست دخترات جا زده بودی؟
خندید و گفت:نه ولی یه جوری نشون میدادم انگار بهشون نظر دارم.
من:خب پس مثه این که کار من سخت تر شد؟
_:چطور؟
من:خب از همین اول منو به عنوان دوست دخترت اوردی این بیشتر کفرشو در میاره!
خندید و گفت:با این کاری که تو باهاش کردی. خدا به دادت برسه!
من:منو دست کم گرفتی؟خدا به داد اون برسه.شاید لوندی و عشوه شتری اومدن بلد نباشم ولی من یه چیزی دارم که اون نداره!
_:چی داری؟
دستمو مشت کردم و گفتم:زور بازو!این دخترم که انگار ترسوئه!
خندید و گفت:نزنیش یه وقت میره شکایت میکنه!
من:نه دیگه اینقدرا هم خشن نیستم!
لبخندی زد و گفت:آوا؟
من:بله؟
romangram.com | @romangram_com