#دختری_که_من_باشم_پارت_75


_:افرین!

خب حالا باید درباره گلسا بهت بگم!

همون موقع صدای در اومد خواستم برم ببینم کیه که دستشو گرفت جلومو گفت:هیس!

نگاهش کردم اومد سمتم و با صدای ارومی گفت:ببین من الان یه کاری میکنم ولی تو روی هیچ منظوری نگیرش بعدا برات توضیح میدم قبل از این که چیزی بگم . ایستاد رو به روم شونه هامو گرفت سرشو بهم نزدیک کرد و گفت:لباتو ببر تو دهنت و تا میدوتی فشارشون بده! کاری که گفت رو کردم سرشو اورد جلو طوری که میخواست منو بب*و*سه چشمامو محکم بستم و لبامو رو هم فشار دادم صورتش نزدیکم بود ولی هیچ تماسی برقرار نشد .

یه دفعه صدای جیغ خفیفی رو شنیدم! مهران شونه هامو ول کرد اروم لای چشممو باز کردم دختر ظریف نقشی دستشو گذاشته بود رو دهنشو به ما خیره شده بود.

مهران به من اشاره کرد که حرف نزنم!منم ساکت شدم. دختره که قد بلند و چشمای روشن و درشت و موهای بوری داشت با حرص گفت:تو اینجا چی کار میکنی؟

مهران برگشت طرفشو گفت:نمیدونستم باید از تو اجازه بگیرم!

فهمیدم دعوا خونوادگیه دست به سینه ایستادم و سرمو انداختم پایین و رفتم عقب.

دختره پوزخندی به من زد و گفت:منشی جدیدته؟

مهران:چیه فضولی؟یا حسودیت گل کرده!

_:هه حسودی؟من به یه منشی حسودی نمی کنم!

پر رو چه از خود متشکرم هست !نفسمو با حرص دادم بیرون!

مهران گفت:زود کارتو بکن و برو.

رو به من کرد و گفت:بیا بریم تو اتاقم!

انچنان جدی و قاطع گفت که مطیعانه مثه بچه ای که دنبال ناظم مدرسه میره تو دفتر دنبالش راه افتادم.

دختره یه نگاهی سر تا پای من کرد و بهم پوزخند زد. منو متقابلا همون کارو کردم انتظار چنین چیزی رو نداشت با تعجب نگاهم کرد. چشمامو ریز کردمو و نگاهش کردم بعد وارد اتاق مهران شدم و در رو بستم!

نشست رو مبلای چرمی که رو به روی میز کارش بودن رفتم جلو و با صدای خفه ای گفتم:این چه کاری بود؟حالا فکر میکنه داشتیم همون میب*و*سیدیم!

مهران لبخندی زد و با خونسردی گفت:میخواستم همین فکرو بکنه!

با تعجب نگاهش کردم مچ دستمو گرفت و کشید نشستم روی مبل گفت:ببین میخوام یه چیزی رو بگم تو اینجا منشی اونم هستی کارایی که مربوط به منشی میشه رو براش انجام میدی ولی نه باهاش قاطی شو نه دهن به دهن! این دختره میخواد یه جوری خودشو به من بچسبونهَ! من بهش گفتم دوست دخترمو اوردم اینجا منشی بشه یه جورایی ممکنه بهت حسادت کنه ولی میخوام براش نقش بازی کنی تا دست از سرم برداره ! میتونی!

به چشماش نگاه کردم و گفتم:این یکی رو قرار نبود...

ملتمسانه بهم چشم دوخت! انگشت اشارمو بالا اوردم که یه چیزی بگم یه دفعه صدایی از بیرون شنیدم . انگشتمو گذاشتم رو بینیمو اروم از جام بلند شدم. مهران با تعجب گفت:چی کار میکنی؟

انگشتمو محکم تر فشار دادم رو دماغم فهمید که باید ساکت شه ایستادم پشت در و با صدای بلندی گفتم:باشه عزیزم!هر چی تو بگی.

بعد یه دفعه درو باز کردم و دختره پرت شد تو اتاق!





با دادی که مهران سر دختره کشید منم سر جام میخکوب شدم!

_:پشت در اتاق من چی کار میکنی؟

دختره به تته پته افتاده بود صاف ایستاد لباسشو مرتب کرد و گفت:من.... من.

مهران رفت سمتشو و گفت:تو چی؟

بازوشو گرفت و تو صورتش فریاد کشید :چی هان؟چقد میخوای تو زندگی خصوصیه من سرک بکشی؟


romangram.com | @romangram_com