#دختری_که_من_باشم_پارت_72
خنده ای کرد و گفت:نترس چشمام سیره! یادت رفته من سر و کارم با پسراس؟فقط یه چیزی اینجوری میخوابی سرما میخوریا.
یه تای ابرومو بالا دادم و گفتم:با پسرای ل*خ*ت چی کار داری؟
اخمی کرد و گفت:واقعا که بی ادبی!واسه پسرا مهم نیست جلوی هم دیگه بلوز تنشون نکنن!
من:باشه بابا! شوخی کردم!
با حرص گفت:با من از این شوخیا نکن!
من:چشم! بفرمایید امرتون!
_:مگه نمیخواستی بریم مطبو نشونم بدی!
من:اخ اخ پاک یادم رفته بود.
همون موقع صدای ثمین بلند شد: صبحونه چی میخوری عزیزم؟
ای زهر مار تو کی از من نظر میخواستی؟!
آوا لبشو گزید و سرشو انداخت پایین در حالی که سعی میکرد جلوی خندشو بگیره گفت:انگار بد موقع مزاحم شدم!
نیم نگاهی به من کرد و گفت:میگم بی دلیل نمیشه اینجوری خوابید!
بعد رو کرد به منو گفت:میرم بعدا میام!
داشتم از خجالت اب میشدم دلم نمیخواست اوا منو تو اون وضعیت ببینه ولی رفتارش طوری بود که تحریکم کرد مثه خودش گستاخ بشم.
بازوشو گرفتم و گفتم:نه صبر کن الان اماده میشم!میخوای بیا تو!
با تعجب نگاهم کرد.
رفتم سمت اتاقم.
فکر نمیکردم بیاد داخل ولی پر رو تر از این حرفا بود همین که وارد اتاق شدم دیدم گفت:یاا...
خندم گرفت. هیچ چیزش شبیه دخترا نبود.
لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون دیدم بیخیال نشسته رو مبل!
رفتم سمت اشپزخونه. ثمین گفت:این دختره کیه؟
من:همسایمه!
_:اوف چه پر رو!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:وقتی رفتم درو ببند و برو!
_:باشه!
یه لقمه کره عسل خوردم و گفتم:بیا بریم اوا!
از جاش بلند شد یه نگاه عاقل اندر سفیهی به ثمین کرد بعد رو کرد به منو با تاسف اه کشید و گفت:بریم!
بعد راه افتاد سمت خروجی همون طور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم که چرا باید از یه دختر 18 ساله پر رو خجالت بکشم دنبالش راه افتادم.
سوار ماشین شدیم. بدون این که نگاهم کنه گفت:نمیخواستی برسونیش خونش؟
اب دهنمو قورت دادم و با غیض گفتم:نه خیر خودش میره!
فرو رفت تو صندلی و گفت:خب چرا میزنی فقط سوال کردم!
romangram.com | @romangram_com