#دختری_که_من_باشم_پارت_65
بشکنی زد و گفت:تخم مرغ داری؟
چشمامو بستم و باز کردم یعنی اره!
خندید و گفت:اگه به کلاست بر نمیخوره نیمرو!
چشمامو بستم و گفتم:املت!
بازومو کشید و گفت:خب پس پاشو!
واقعا خسته بودم! خودمو سفت گرفتم و گفتم:کجا؟
اونقدر فشار اورد که دستمو از زیر سرم کشید و گفت:پاشو برو درست کن دیگه!
چشمامو باز کردم و نگاه کردم!
خندید و گفت:میخوام بیام خونتون مهمونی دیگه! بعد یه بار من دعوتت میکنم!
از جام بلند شدم و گفتم:اصلا من میخوام برم بخوابم!
فکر میکردم مقاومت کنه لبخندی زد و گفت:راست میگی خیلی خسته شدی. فکر کنم تا حالا از این کارا نکرده بودی!
راست میگفت همیشه یکی بود واسم کار کنه.
رفتم سمت در اومد دنبالم و تکیه داد به چهار چوب در و گفت:شب به خیر!
یه ذره نگاهش کردمو گفتم:ده دقیقه دیگه امادس بیا پایین!
لبخند محوی زد و گفت:اشکالی نداره اگه خوابت میاد! من شبا یا غذا نمیخورم یا غذای سبک میخورم! با یه شب بی غذایی نمیمیرم!
شونه هامو انداختم بالا و گفتم:من گرسنمه واسه خودم باید درست کنم اگه خواستی بیا!
سرشو تکون داد و گفت:ممنون!
وارد خونه شدم و رفتم سمت اشپز خونه . تو این فکر بودم که گلسا با آوردن اوا تو مطبم قراره چی کار کنه؟
یادم افتاد به روزی که بهش پیشنهاد دادم بیاد و اونجا باهام همکاری کنه
به میز نهار خوری نگاه کردم درست همون جا بود. بعد از یه شب خاطره انگیز خوشحال بودم از این که میدونستم هم سطح خودمه و یه دکتره از این که حس میکردم به خاطر پول بهم محبت نمیکنه خوشحال بودم ولی خیلی طول نکشید که فهمیدم زدم به کاهدون!
ولی دیگه دیر شده بود اون از اون ساختمون سهم داشت از سر لجبازی نه من جامو عوض کردم نه اون!
تمام دخترایی که برای کار برده بودم اونجا یه جورایی وسیله ای بودن تا بهش نشون بدم واسم مهم نیست تا با پای خودش از اونجا بیرون بره ولی اون زرنگ تر از این حرفا بود هر دفعه به یه طریقی به جای این که خودش بره منشیا یکی یکی میرفتن! ولی اوا فرق داشت به خاطر کارایی که براش کرده بودم میدونستم هر کاری بخوام میکنه.
فهمیده بودم ادم مسئولیه و حس عذاب وجدانش شدیدا فعاله اگه یه کم باهاش بازی میکردم راحت میتونستم تحت فرمان بگیرمش اینو هم میدونستم لازمه این کار اینه که ازش فاصله بگیرم اینجوری حس نمیکرد داره ازش سو استفاده میشه.اینطوری هم اون یه حامی پیدا کرده بود هم من یه تیر خلاص واسه گلسا.
هر چی دم دستم بود با تخم مرغا ریختم تو ماهیتابه. خیلی زود اماده شد میزو چیدم ولی آوا نیومد خواستم برم دنبالش که دیدم زنگ درو زد!
درو براش باز کردم!
من:بیا تو!
سرشو اورد داخل و گفت:اووومم بوهای خوب میاد!
رفتم سمت اشپز خونه و بدون این که نگاهش کنم لبخند زدم و گفتم:بیا سر میز!
romangram.com | @romangram_com