#دختری_که_من_باشم_پارت_63
نفس عمیقی کشیدم وسایلمو برداشتم و از اونجا بیرون اومدم
مهران
تکیه داده بودم به در ماشین و منتظر بودم که اوا بیاد بیرون!
حوصلم سر رفته بود خواستم شماره ثمینو بگیرم که یکی از در ارایشگاه اومد بیرون!
نگاهش کردم. خودش بود؟لباسایی که بهش دادم که همونا بود!
یه نگاهی سر تا پاش کردم لاغریش با قد کوتاهش تناسب داشت. نمیدونستم هیکلش اینقدر دخترونس!
یه نگاه به صورتش کردم منو دید لبخند زد و برام دست تکون داد راه رفتنش عصبی بود همون طور که می اومد سمتم داشتم به صورتش نگاه میکردم. چشمای درشت مشکیش زیر اون ابروهای شمشیری که واسش درست کرده بودن بیشتر خودشو نشون میداد. صورتش روشن تر شده بود حالا راحت تر میشد گونه ها و لبای کوچیکشو دید!
رسید بهم قبل از این که بیاد سمت در با لحن جدی گفتم:وایسا عقب ببینم!
یه ذره با تعجب نگاهم کرد دو قدم عقب رفت سر تا پاشو برانداز کردم و گفتم:این هیکلو کجا قابلم کرده بودی؟
دندوناشو با خشم روی هم فشرد و گفت:اینجوری به من نگاه نکن!
بعد با حرص در ماشینو باز کرد و نشست توش!
همون طور که نگاهش میکردم سوار ماشین شدم!
دست به سینه نشست و گفت:هیچی عوض نشده!
یه تای ابرومو دادم بالا و گفتم:ولی خیلی عوض شده!
برگشت سمتم و گفت:ببین!فکر بیخود به سرت نزنه ها من هنوز همون قد زور دارم!
خندیدم و گفتم:باشه بابا چقد خشنی تو!
ارایشگاه زیاد با خونه فاصله ای نداشت چند ثانیه بیشتر طول نکشید که رسیدیم دم خونه .
آوا سریع از ماشین پیاده شد همون طور که میرفت سمت پله ها گفت:بردیشون بالا؟
در ماشینو قفل کردمو و گفتم:اره!
از روی پله ها رفت طبقه دوم منم دنبالش رفتم!در باز بود و چراغا هم روشن بودن.
آوا وارد خونه شد. بعد یه دفعه ایستاد یه نگاه به وسایلی که وسط هال بودن کرد و گفت:تو همه اینا رو تو خونه داشتی؟
نگاهی به یخچال کوچیک و گاز و تلوزیونی که تازه خریده بودم انداختم و گفتم:اره!
برگشت سمتم اخمی کرد و گفت:دروغ که نمیگی؟
من:نه اصلا! چرا باید دروغ بگم؟
خودمم نمیدونستم چرا نسبت به اون احساس مسئولیت میکردم!
شالشو از سرش در اورد دستاشو به هم زد و گفت:خب خیلی کار داریم!
romangram.com | @romangram_com