#دختری_که_من_باشم_پارت_58
ایستادم از خونه قدیمیم خدا حافظی کردم و موتورمو گذاشتم تو خونه مهران گفت فردا یکی رو میفرسته برای خریدن موتور !
سوار ماشین شدم پولامو در اوردم و دادم دست مهران یه نگاهی بهشون کرد و گفت:نصفشو نگه میدارم واسه خرید نصفشم پول وسایل!
من:ولی اخه اونا خیلی گرون ترن!
مهران پولو گذاشت تو جیبش و گفت:سمساری هم بود همین قد میخریدشون هر چقدرم نو باشن دست دومن!
میدونستم کاراش به خاطر دلسوزیه ولی همین کار رو هم تا به حال کسی برام انجام نداده بود برای همین با این که شرمنده میشدم ولی حس خوبی هم داشتم با خودم عهد کردم تمام پولشو هر وقت که تونستم بهش پس بدم!
لباسامو عوض کرده بودم داشتم تو اینه با شالم ور میرفتم که مهران گفت:لباسا خیلی برات بزرگه!
من:اشکالی نداره!
مهران:سایزت مگه چنده؟
گوشه کاپشنمو گوشید تا ببینم سایزش چند ولی هیچی ننوشته بود گفتم:نمیدونم!
باز زل زدم تو اینه!
خندید و گفت:بیام کم کم داره خودشو نشون میده!
من:چی؟
_:اخلاق دخترونت!
برگشتم سمتش و گفتم:چرا؟
گفت:از بس تو اینه نگاه میکنی!
من:اخه ببین!
romangram.com | @romangram_com