#دختری_که_من_باشم_پارت_57
اشاره کرد به صورتمو و گفت:نگو که میخوای با این قیافه....
من:باشه باشه!ولی اخه من به این قیافه عادت دارم!
با نگرانی گفتم:دوست ندارم شبیه دخترا بشم!
همون طور که به سمت خروجی میرفت گفت:یه مدت عوض شد بعد نخواستی باز بذار همین شکلی بشی!
دنبالش راه افتادم و گفتم:باشه!
لبخندی زد و گفت:خب پس بیا بریم!
با هم سوار ماشین شدیم سر کوچه یه ارایشگاه زنونه بود مهران رفت دم در زنگ زد یه خانومی بیرون اومد داشتم به مهران و اون خانومه نگاه میکردم که دلم شروع کرد به شور زدن. میترسیدم دختر بودن کار سختی بود!
بعد از اون دم یه مغازه ایستادیم مهران رفت تو بعد از ده دقیقه با یه پلاستیک برگشت و گفت:بیا بگیر!
من:اینا چیه؟
_:مانتو و شلوار و شال!
من:واسه چی؟
_:میخوای با این تیپت بیای لباس بخری؟
یه نگاه داخل پلاستیک کردم مانتو مشکی که توش بودو اوردم بیرون! بزرگ بود ولی خوشگل بود!
یه لبخند زدم و به شال و شلوار توسی که تو پلاستیک بود نگاه کردم!
رفتیم دم خونم! یا بهتره بگم خونه قدیمیم! کیف کولمو برداشتم رادیو مدارک و پولامو ریختم توش مهران گفت که هیچکدوم از وسایلمو لباسامو نبرم ولی بازم لباسایی که ضروری بودو همراه خودم بردم!
romangram.com | @romangram_com